گلویم...
دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
نمیدانم چه میخواهم بگویم، زبانم در دهان باز بسته ست
در تنگ قفس باز است و افسوس، که بال مرغ آوازم شکسته ست
نمیدانم چه میخواهم بگویم، غمی در استخوانم میگدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ، گهی میسوزدم گه مینوازد
...
پریشان سایه ای آشفته آهنگ، ز مغزم میتراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش، که بیسامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردی ست خونبار، که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود، نمی دانم چه میخواهم بگویم
قسمتان میدهم
لطف کنید و
- برای دردی که نمیدانید چیست
و برادری که نمیدانید کیست
و درمانی که نمیدانیم از کجاست-
در ختم صلوات مشارکت بفرمایید.
لطف کنید و
- برای دردی که نمیدانید چیست
و برادری که نمیدانید کیست
و درمانی که نمیدانیم از کجاست-
در ختم صلوات مشارکت بفرمایید.
دستبوس و منتپذیر