صبح از خواب پا شده؛ آمده نشسته روبروی خواهرش؛ زل زده به صورت دخترک.
بیمقدمه میگوید: «بابا! من هم ابرو دارم؟»
+ موهایش بلند شده و ریخته روی پیشانیش. میبرمش سلمانی.
- ۰ نظر
- جمعه ۳۰ مهر ۱۳۹۵
صبح از خواب پا شده؛ آمده نشسته روبروی خواهرش؛ زل زده به صورت دخترک.
بیمقدمه میگوید: «بابا! من هم ابرو دارم؟»
+ موهایش بلند شده و ریخته روی پیشانیش. میبرمش سلمانی.
چراغ را خاموش میکنم. توی تختشان دراز کشیدهاند.
-: «بابا! بیا کتاب بخون»
تاریک است و عینک ندارم و خوابم هم میآید. بهانه میآورم.
-: «خب بیا از دهنت گصّه* بگو»
* «گصّه» بر همان وزن و معنای «قصه»
از کرامات مدرسهی ما آن است که در آن مؤلف کتاب سواد رسانهای «تاریخ»، و کارشناس ارشد تاریخ «سواد رسانهای» تدریس میکند.
سر کوچهی جدیدمان پیرایشگاه مردانه است. امروز برای اولین بار امتحانش کردم. مثل همهی دفعههای اولی که در این سالها با پیرایشگری آشنا میشوم، لازم است تا در دقیقهی اول حالیش کنم که جیگولی بازی در نیاورد و مثل آدم و مثل سی سال گذشته موهایم را مدل بچه مثبتی کوتاه کند.
میگویم: «ساده کوتاه کن؛ میخوام برم مدرسه»
حدس میزدم که خواهد خندید و به حساب شوخی میگذارد. کارش را که شروع میکند ادامه میدهم: «جدی گفتم. میخوام برم مدرسه»
*
فردا اول مهر من است.