- ۵ نظر
- سه شنبه ۳ ارديبهشت ۱۳۹۸
سیزدهم شعبان است.
آدمهای درونگرا-خجالتی -مثل من- حتماً باید رفیقهای برونگرا-خوشصحبتی -مثل امیرحسین- داشته باشند که اگر قرار شد بروند ماشین بخرند بتواند سر صحبت را با فروشنده و رفیق فروشنده و دلال و رهگذر و دیوار و کارشناس و غیره و ذلک باز کند و یک روزه دور تا دور شهر را از چیتگر تا ولنجک و از شریعتی تا نواب دور دور کند و آخر وقت هم قولنامه بنویسد برایت و به عنوان شاهد امضا هم بکند.
آدمهای نشانهبینی مثل من باید رفیقهای نشانهبینی مثل او داشته باشند که وسط معاملهی خودرو و بازار دلالهای اتول، چشمش پی حکمتِ سوار کردنِ پیرمردِ شهرستانی باشد.
*
سیزدهم شعبان است؛ تولد یک سالگی آقامرتضی.
رفیقم آقامجید -بنسایپا- هشت سال تمام است که در سرما و گرما پا به پای من دویده و حالا دقیقاً دویست هزار کیلومتر کارکرد دارد. من یک چهارم این مدت را در تهران و بقیه را در قم ساکن بودهام و ایشان در هشتاد درصد این روزها و شبها در کوچه و خیابان و بدون پارکینگ مسقف و یا حتی غیرمسقف به سر برده است.
تاکنون سه بار دست تعدی سارقان به سمت آقامجید دراز شده: دو بار فقط صندوق عقب و یک بار -همین دیشب- هم صندوق و هم داخل اتاق و هم داخل موتور. در مجموع این سه سرقت دو تا چمدان حاوی لباس و زیورآلات و ...، یک دوربین فیلمبرداری، دو جفت کفش، یک باتری ماشین، یک دستگاه رادیو پخش، کنسول کنار راننده، زیرانداز، دو تا بالش، مهر و جانماز و قبله نما، صندوق صدقه و بیسکوییت و آبنبات و چاقو و نمکدان، بیلچه و طناب و کمک های اولیه و کپسول آتش نشانی و ... به یغما رفته است. همهی این موارد هم یا در روز روشن و یا در محلهای مسکونی نزدیک مرکز پایتخت اتفاق افتاده. یعنی به عبارتی آقامجید در مجموع دو سالی که در تهران پارک شده سه بار تا بحال مورد سوءقصد قرار گرفته و در هیچ موردی -حتی همین دیشبی- امیدی به باز یافتن اموال نبوده و نیست.
چرا فکر میکنیم شهر در امن و امان است؟ چرا واقعاً؟
رفتم برای معاینه فنی:
چراغ ترمز سمت راننده
کمک فنر جلو سمت شاگرد
تنظیم موتور
نشتی اگزوز
دود آبی
...
تازه همین دیروز شمعها و فیلترها را عوض کردم.
یارو اصلاً به رویم نیاورد که با چه رویی آمدهای معاینه. شاید معنی معاینه همین باشد. این که عیبها معلوم شود.
تعمیرکار محترم یکی یکی نسخهی معاینه فنی را میخواند و دلداریام میداد: چراغ که چیزی نیست، کمک فنر که حله، تنظیم موتور که... آخ آخ آخ ... دود آبی...
*
من تا امروز نمیدانستم که ماشینم دود آبی دارد. در حقیقت اصلاً چنین دودی
ندارد. چون من هیچوقت با آن تخت گاز نمیروم. اما برای معاینه که دور
موتور را بالای چهار هزار بردم، کارشناس فنی دود آبی را دید. البته واقعاً
مطمئن نیستم که دود «آبی» دیده شده باشد. بلکه احتمالاً این تعبیری است که
از رنگ خاص این دود بین تعمیرکاران رایج است.
اما دود آبی برای من بیش از آن که یک مفهوم فنی داشته باشد -که یعنی رینگها روغن ریزی دارند و موتور باید باز شود و پیستونها باید عوض شود و موتور برود تراشکاری و ...- یک تعبیر شاعرانه است. تعبیر شاعرانهای از یک اضمحلال عمیق ولی پنهان.
*
حال مجید خراب است. برایش دعا کنید.
ساعت چهار، در اوج گرما از اداره ببرون زدم تا زودتر به خانه برسم. استارت زدم و برای بیرون آمدن از جای پارک در آینهی وسط نگاهی انداختم. شیشهی عقب ماشین کدر شده بود و چیزی معلوم نبود. اول خیال کردم کثیفی شیشه و انعکاس نور شدید آفتاب مانع از دید من است. اما اتفاق دیگری افتاده بود:
در کمال تأسف و تأثر شیشهی عقب ماشینم خودکشی* کرده بود!
خیلی خوب است که آدم میداند کدام بلا بر اثر کدام معصیت بر سرش نازل میشود. (شمشیر را که از رو میبندند ترسش کمتر است)
تا ساعت هفت و نیم که هوا کم کم قابل تحمل میشود درگیر تعویض** شیشه بودم.
* شیشه های سکوریت خودرو گاهی در اثر انباشت تنشهای حرارتی و تکانشی که در طول زمان بر آنها وارد میشود، یا بخاطر ناخالصیهای موجود در خمیرمایه حین ساخت، خودبخود و بدون هیچ علت ملموسی در خود میشکنند. به ادعای یکی از کارخانه های سازنده شیشه، این اتفاق به احتمال ۸ در ۱۰۰۰ در مدت ۱۰ سال رخ میدهد.
** یک جام شیشهی عقب پراید با اجرت تعویض: ۸۵ هزار تومان ناقابل
رانندگی - قم-تهران - نصفه شب - پمپ گاز - تهران-قم - سحر - قم-تهران - عصر - پمپ بنزین- تهران-قم - صبح - صندلی دوم - خالی - هوا - گرم - سکوت - کویر - رادیو - باد - سکوت.
الان یک سال و هفت ماه از عمر مجید -پراید مدل صبا 88 نقره ای ایران 55- می گذرد و در این مدت خاطرات عجیب و غریبی با هم داشته ایم. سفرهای خاطره انگیز درون شهری، رفت و برگشت های مداوم تهران-قم، چند سفر خانوادگی و برگزاری جلسات متعدد کاری!
لوکیشن خیلی از بداهه گویی های صاد در یک سال گذشته «مجید» بوده است و برخی پریشان بافی ها و پیامک زدن ها و کتاب خواندن ها به نوعی به او نیز مربوط می شود.
حیفم آمد سرفصل موضوعی متمایزی برای او و صندلی دومش که آدم های نازنینِ متفاوتی در این مدت روی آن نشسته اند ایجاد نکنم. حالا این سرفصل جدید، یک سال و هفت ماه حرفِ جامانده دارد که لابلای این روزها به روزش می کنم ان شا الله.