اول و آخر همه عشق است و بس
گفت به مجنون صنمی در دمشق
کای شده مستغرق دریای عشق
عشق چه و مرتبهی عشق چیست؟
عاشق و معشوق در این پرده کیست؟
عاشق یکرنگ حقیقتشناس
گفت: که ای محو امید و هراس
نیست در این پرده بجز عشق کس
اول و آخر همه عشق است و بس
عاشق و معشوق ز یک مصدرند
شاهد عینیت یکدیگرند
عشق مجازی به حقیقت قویست
جذبهی صورت کشش معنویست
آتش عشق از من دیوانه پرس
کوکبهی شمع ز پروانه پرس
عشق به هر سینه که کاوش کند
خون دل از دیده تراوش کند
عشق کجا راحت و آسودگی؟
عشق کجا دامن آلودگی؟
گر تو در این سلسله آسوده ای
عاشق آسایش خود بوده ای
عشق همه سوز و گداز است و بس
نیستی و عجز و نیاز است و بس
آتش عشق از تو گدازد تو را
صاف تر از آیینه سازد تو را
عشق کز آن مزرع جان روشن است
یک شررش آتش صد خرمن است
ما که در این آتش سوزندهایم
کشتهی عشقیم و به او زندهایم