محضر
پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۹
عزیز که خودکار را بر می دارد تا پای صلحنامه را امضا کند، چشمم خیره می ماند به گردش دستش و خطوط آشنایی که آن همه سال بارها و بارها پای رضایتنامه ها و کارنامه های مدرسه ام نقش بسته بود.
چقدر دلتنگ این امضا بودم و نمی دانستم.
وقتی ازش دور می شی می فهمی چقدر بزرگ بوده
مثل کوه