همیشه جلال
جلال در مدرسه شاپور تجریش که درس میداد، در یکی دو تا از کلاسهایش گویا چند نفر سمپات حزب توده بودند و بحث میشود و حرف به بحثهای سیاسی و حزبی میکشد و آنها یک چیزی میگویند و جلال هم جواب میدهد و خلاصه دست به یقه میشوند و کار به کتککاری میکشد و بالاخره از کلاس میروند توی حیاط و شروع میکنند همدیگر را زدن.
ناظم و دفتردار میریزند که اینها را از هم سوا کنند و به شاگردها تشر میزنند که پدرتان را درمیآوریم و بیرونتان میکنیم. یعنی چه که توی روی معلمتان ایستادهاید؟
جلال بلافاصله توی روی آنها میایستد که به شما چه ربطی دارد؟ شاگردان خودم هستند میخواهم با آنها دعوا کنم. شما چه کارهاید که دخالت میکنید؟ یکی زدهام، یکی خوردهام.
بعد هم شاگردانش را بغل میکند، میبوسد و میگوید: «تمام شد! بفرمایید سر کلاس».
به نقل از حسین دانایی، خواهرزاده جلال