غربت و سکوت
جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۲
بیست و هشتم صفر، بعد از دو هفته کما در بیمارستان، تمام کرد.
سیام صفر با آمبولانس آوردندش قم؛ از شش ساعت جاده و برف و کولاک.
دیروز غروب سپردیمش به سردخانه.
*
جمعه، اول ماه ربیع، ساعت هشت صبح، از غسالخانه گرفتیمش و بردیم حرم. شش نفر مرد بیشتر نبودیم و سه زن.
کنار ضریح طواف دادیم و نماز خواندیم و تمام.
برگشتیم به بهشت معصومه و ده نفری تشییعش کردیم و به خاک سپردیم.
خواهرها تا ظهر بالای سرش نشستند که تنش در خاک حس غربت نکند.
اما نماز جماعت را که خواندیم، همه ترکش گفتیم.
*
خیلی خوب زندگی نکرد؛ اما شاید همهی تقارنهای معنادار وفات و تدفینش نشانهی عاقبت به خیری او باشد؛ ان شاء الله.
*
منت پذیرم اگر از روی مروت، نماز لیلهی دفن بخوانید برای جلال پسر رحمان، دایی مرحوم بنده.
خدا همهی ما را بیامرزد.
الفاتحه.