روز هشتم
از ظهر جمعه ۱۶ اسفند تا امشب میشود هشت روز که در خانه افتاده و بیمارم.
دو روز اول فقط تب و لرز بود و درد بدن و از صبح روز سوم دانههای قرمز (به قول اطبا: بثورات پوستی) ظاهر شد. از همان دقیقهی اول برای خودم معلوم بود که آبله است و آنچه در کودکی از آن گریختهام در میانسالی به سراغم آمده. راستش کمی تا قسمتی خوشحال هم شدم. در ده سال گذشته که فهمیدهام این شتری است که باید در خانهی من هم بخوابد همیشه نگران بودم که وقت بدی به آن گرفتار شوم و مثلاً از مدرسه و کلاسهایم بمانم. حالا هفتههای آخر سال است و کسی به دنبالم نمیگردد.
روز چهارم و روز پنجم دانه های قرمز بیشتر و بیشتر شد و همزمان سردرد و تب هم در طول روز چند بار رخ میداد.
روز ششم اما از همهی روزها بدتر بود. تب چهل درجه، عرق و لرز شدید، صورت متورم و گلودرد نفسگیر.
گذشت.
روز هفتم همه چیز به سرعت به عقب برگشت و امروز که روز هشتم باشد، آثار بهبودی نمایان است. اما فکر کنم برای برگشتن اوضاع به روال سابق یک هفتهای زمان لازم باشد.
الحمدلله علی کل حال.