درویشی و خرسندی
شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۹
دقیقاً روبروی خونهی ما دارن ساختمون میسازن. شبا یه پیرمرد افغانی توی چادر کوچیکش، کنار اسکلت فلزی نیمه کاره، بیدار میشینه و نگهبانی میده.
اون شب «عزیز» به حس و حال پیرمرده غبطه می خورد. میگفت: «یعنی میشه من جای اون باشم؟»
اون شب «عزیز» به حس و حال پیرمرده غبطه می خورد. میگفت: «یعنی میشه من جای اون باشم؟»
آدمهایند دیگر!! همیشه غبطه بر نداشته ها.غافل از داشته ها!!
شاید همین اصل است که موجب پیشرفت می شود
دلی آرام و خوش در هر موقعیتی غبطه بر می آورد.
فقط یک نظر است. لا مستند!