پسر بیخواب
جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۳
سر ظهر همه خوابیدهاند. دراز کشیدهام و زیر چشمی تعقیبش میکنم:
... از مبل میرود بالا؛ مینشیند؛ دستهی مبل را تکان تکان میدهد؛ روی شکم میخوابد و پاهایش را آویزان میکند و از مبل پایین میآید؛ سبد توپها را واژگون میکند و توپهای کوچک رنگی را روی زمین میریزد؛ می نشیند و با هر دستش یک توپ بر میدارد و توپها را به هم میزند؛ توپها را رها میکند؛ به سمت مادر میرود؛ متکای گرد را از زیر سر مادر میکشد بیرون و روی زمین قل میدهد؛ چهار دست و پا میرود و متکا را قل میدهد تا آشپزخانه؛ متکا را ول میکند و میرود به سمت دری که از پشت آن صدایی میآید؛ در بسته است؛ بر میگردد و به سمت حمام که درش باز است میرود؛ نرسیده به حمام جلوی آینهی قدّی توقف میکند؛ دستش را به بدنهی کمد میگیرد و جلوی آینه میایستد...
و این بازی ادامه دارد.
- ۹۳/۰۳/۲۳