پنجره ها
پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۳
حق میدهم که ندانی وقتی به پنجرهی خانهها نگاه میکنم چه حسی دارم: مات پنجرهها ماندن؛ و غرق شدن در خاطرات آنسوی دیوارها؛ عادت سالهای نوجوانی...
پشت هر کدام از این پنجرهها قصهای نگفته مانده است:
پنجرههای بسته؛ پنجرههای شکسته، خاک گرفته، خسته؛
پنجرههای راستگو؛ پنجرههای متظاهر و دروغگو؛
پنجرههای فقیر؛ پنجرههای دلگیر؛
پنجرههای باز نشده؛ پنجرههای بسته شده؛ پنجرههای تا ابد باز؛
پنجرههای بیپرده، پنجرههای آهنی؛ پنجرههای چوبی و بینرده؛
پنجرههای با صفا و رنگی؛ پنجرههای دلتنگی؛
پنجرههایی که -بجای بزرگراهی پر شتاب یا خیابانی شلوغ- به باغی گشوده میشوند؛ به بوستانی -که از قضا- تو دوستش داری.
پنجرههای خوشبخت...