درس بیست و پنجم
قصد نداشتم درس بیست و پنجم را بدهم. هر چند که برخلاف سالهای قبل وقت کافی برای تمام کردم همهی درسها را داشتیم؛ اما احساسم از فضای کلاس این بود که درس بیست و پنجم برای این بچهها خیلی شعاری است و پس خواهند زد. خودم را آماده کرده بودم که بروم سر بیست و شش و بیداری اسلامی را شروع کنم. اما...
کلاس مثل هفتههای قبل با خروج داوطلبانه سه چهار نفر از تهنشینان شروع شد و -به نحوی که خودم هم نمیدانم چطور شد- با اقبال و همراهی بچهها مرور کامل و جامعی بر دستاوردهای انقلاب اسلامی داشتیم. شواهد و قرائن تحقق سه شعار «استقلال»، «آزادی» و «جمهوری اسلامی» را با کمک بچهها پیدا کردیم و دهها شبههی مقدّر و غیره را پاسخ گفتیم.
زنگ که خورد بچهها با خوشحالی و خنده، از من تشکر کردند و از کلاس بیرون رفتند.
گیج مانده بودم توی کلاس خالی. من چهکار کرده بودم؟ من چهکاره بودم؟