فرقه
پارسال جایی من را دعوت کردند برای افطاری. با اینکه عذری نداشتم، بهانهای آوردم و نرفتم. عزیزی شنیده بود که دعوت را رد کردهام و خیلی ناراحت شده بود که وقتی بزرگواری از شما دعوت میکند نباید بیمحلی کنی.
چند ماه پیش هم از همان جا هدیهای برایم فرستادند که بسیار ارزشمند و عجیب بود. در شرایطی قرار گرفتم که چارهای جز قبول کردن هدیه نداشتم. اما تقریباً عمدهی آن را به رسانهای ترین شکل ممکن به دیگران بخشیدم.
چند روز پیش دوباره مثل پارسال تماس گرفتند و دعوت کردند برای افطار امشب. فقط چند ثانیه فرصت داشتم که فکر کنم و جواب بدهم. هم ناراحتی پارسال آن عزیز و هم هدیهی چند ماه قبل ناچارم کرد که بپذیرم و بروم.
*
نماز خواندم؛ افطاری را -اندک و به قدر ضرورت- خوردم؛ کمی قرآن خواندم و بیرون آمدم. در حقیقت فقط حاضری زدم تا جلوی حرف و حدیث بعدش را بگیرم.
خوشحالم که پارسال تصمیم درستی گرفتم و امسال هم درستترین رفتار را انجام دادم...
خدا عاقبت ما را بخیر گرداند.