پیرایشگاه مردانه
امروز بعد از دو سال و دو ماه که از تولد بچهها میگذرد، برای اولین بار آقا مصطفی را بردم سلمانی*. برخلاف انتظار قبلی همهی اقوام و آشنایان و حتی برخلاف انتظار آقای آرایشگر -که انصافاً کاربلد و باحوصله است- آقا مصطفی اصلاً نترسید و جیغ نکشید و بیتابی نکرد. معمولاً وقتی دو نفری با هم بیرون میرویم خیلی ساکت و آرام میشود و از پدر مقدس حسابی حرف شنوی دارد.
چند دقیقهای قبل از اینکه نوبتمان بشود توی مغازه با هم شوخی و خنده کردیم و برای اتوبوسهایی که توی ایستگاه جلوی مغازه میایستادند و مسافر سوار میکردند دست تکان دادیم. بعد کفش و جورابش را در آوردم و بغلش گرفتم. آقای سلمانی خیلی نرم و خونسرد در کمترین زمان ممکن کار خودش را کرد و موهای قشنگ آقا مصطفی بود که روی لباس و دست و صورت من و خودش میریخت؛ بیآنکه گریه کند یا نق بزند. آنقدر ساکت بود که اواخر کار آرایشگر چوب مخصوص بچهها را روی دستههای صندلیاش گذاشت و چند دقیقهای هم آقا مصطفی خودش تنهایی زیر قیچی نشسته بود.
در راه بازگشت به خانه برای اولین بار با هم رفتیم نانوایی و یک نان سنگک بزرگ* خریدیم که اندازهی آن یک وجب از قد آقا مصطفی بلندتر بود.
دیدن نانوایی و خمیر و پارو و تنور و آدمهایی که نان میخرند و میبرند، جایزهی آقاییِ امروزِ آقا مصطفی است.
* پ.ن. برای ثبت در تاریخ:
قیمت نان سنگک بزرگ بدون کنجد در قم هزار تومان است. نانی که معمولاً برای خانه میخرم کوچکتر است و هر قرص آن ششصد و پنجاه تومان. اجرت سلمانی هم شش هزار تومان شد.