مسیح را پیدا کردم
جمعه ۲۰ آذر ۱۳۹۴
تماس میگیرد با ادب که بیاید جایی همدیگر را ببینیم. آخرین باری که برای دیدن هم قرار گذاشتیم همان اولین دیدارمان بود. ده سال پیش. و چه ضرورتی دارد بعد از ده سال دوباره برای ملاقات با هم قرار بگذاریم؟ در این ده سال جمعاً ده دفعه هم ملاقات حضوری نداشتهایم. معمولاً اتفاقی توی نمایشگاهی یا تصادفی در بزنگاههای خاص حزب اللهیها. البته از حال هم با خبریم. یک ارتباط وبلاگی دورادور.
*
تصمیم گرفته یک بار دفترچهی دوستیهای دهه گذشتهاش را ورق بزند و ببیند ته ماندهی سالهای جوانیاش چند نفر مانده برای دورهی میانسالی. مجرد است هنوز البته و سؤالات تیزهوشانهای در باب امر خیر دارد. راحت با هم حرف میزنیم. نه انگار که ده سال است برای دیدن هم قرار نگذاشتهایم.
*
جمعه شب؛ سرمای کشندهی هوا؛ نماز جماعت؛ شب شهادت؛ امامزادهی محل؛ گفتگو در پارک؛ باقالی و لبو.
همه چیز این بشر خاص است.
*
تصمیم گرفته یک بار دفترچهی دوستیهای دهه گذشتهاش را ورق بزند و ببیند ته ماندهی سالهای جوانیاش چند نفر مانده برای دورهی میانسالی. مجرد است هنوز البته و سؤالات تیزهوشانهای در باب امر خیر دارد. راحت با هم حرف میزنیم. نه انگار که ده سال است برای دیدن هم قرار نگذاشتهایم.
*
جمعه شب؛ سرمای کشندهی هوا؛ نماز جماعت؛ شب شهادت؛ امامزادهی محل؛ گفتگو در پارک؛ باقالی و لبو.
همه چیز این بشر خاص است.