فبک
دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۵
دیروز جلوی پای کربلاییها، گوسفندی قربانی کردند. هر
چند که بچهها چیزی از آیین قربانی نمیدانند و چیزی هم ندیدند، اما همهی
بعدازظهر دیروز به گفتگو دربارهی آن آقایی که گوسفند را از صندوق عقب
ماشین بیرون آورده بود و توی تشت قرمز به او آب داده بود گذشت.
بچهها
تا حدودی درک کردهاند که آن گوسفند بی نوا جان داده است. اما از فهم واقعی
مردن و نبودن عاجزند. جملاتی شبیه: «گوسفنده بیاد» [به گوسفند بگو دوباره
به خانه ما بیاید] حاکی از همین عجز است. البته «گوسفند» مورد اشاره، بیش
از آن که اسم خاص باشد، اسم جنس است. چون از نظر بچهها احتمالاً گوسفندها
خیلی فرقی با هم نمیکنند و گوسفند بودن تنها ویژگی مشترک قابل شناسایی و
تمایز این گروه جانداران از سایر موجودات در نظر آنهاست.
*
اما امروز صبح ماجرا کمی فلسفیتر شد.
برای ترغیب مصطفی به دل کندن از رختخواب به او گفتم: «گوسفنده رفته توی یخچال. پاشو بریم ببینیمش.» و مصطفی همهی درایت و منطق سه سالگیاش را به کار بست و گفت: «گوسفند که نی که. گوشت گوسفنده. گوسفنده رفته. گوشت گوسفنده مونده.»
توانایی تفکیک بین ذات و ماهیت، بین جزء و کل، بین موجود و موهوم. پیچیدگیهای ذهن انسان پایانی ندارد.
اما امروز صبح ماجرا کمی فلسفیتر شد.
برای ترغیب مصطفی به دل کندن از رختخواب به او گفتم: «گوسفنده رفته توی یخچال. پاشو بریم ببینیمش.» و مصطفی همهی درایت و منطق سه سالگیاش را به کار بست و گفت: «گوسفند که نی که. گوشت گوسفنده. گوسفنده رفته. گوشت گوسفنده مونده.»
توانایی تفکیک بین ذات و ماهیت، بین جزء و کل، بین موجود و موهوم. پیچیدگیهای ذهن انسان پایانی ندارد.
- ۹۵/۰۳/۱۰