آب و تاب
حالا قدش از یک متر بلندتر شده و ترسش از آب ریخته. برای اولین بار عصر امروز با هم رفتیم استخر.
*
برخوردش با پدیدههای جدید را دوست دارم: منقطع از زمان و مکان، در جایش میخکوب میشود و به چیزها و افراد و حرکات و حالات خیره میماند؛ زبانش قفل میشود و فقط با چشمان گرد شده اطراف را مینگرد. این حالت چند دقیقهای ادامه دارد و در انتها، لحظهی خاصی هست که از این خلسه بیرون میپرد و هیجانش از کشف دنیایی جدید را با صدای بلند فریاد میزند. بلند بلند حرف زدن و جست و خیز کردن، نوعی تلافی کردن و پاسخی درونی است به آن دقایق سکوت و خیرگی. مثل اینکه میخواهد فراموش کند آن لحظاتی را که جسمش چیزی زاید بوده و روحش از دریچهی چشمها مشغول گشت و گذار در عالم بیرون بوده است.
*
دو تا بلیط دوازده هزار تومانی خریدیم و یک ساعت و نیم آب بازی کردیم.
پ.ن:
+ بدینوسیله به اطلاع میرساند که امکان برگزاری جلسه در مکان استخر زین پس مهیا میباشد :)