با عصا، بدون عصا
چهارشنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۸
امروز را کلاً مرخصی گرفتم که بابا را ساعت ده ببرم دکتر. نه و نیم رسیدیم و اسم نوشتیم توی نوبت. گفتند که دکتر یازده میآید. بیمارستان شلوغ بود و هوا مطلوب. زدیم بیرون. یک ساعت و نیم کنارهی ولیعصر را از توانیر تا پلهی چندم پیاده رفتیم و برگشتیم. آن وسط هم توی یک پارک کوچک نشستیم و نفس تازه کردیم.
چقدر حرف زدیم؛ و چقدر خوب بود.
*
شب به مصطفی میگویم: «امروز با بابام رفتم پارک»
به خیالش فقط خودش میتواند با «باباش» برود پارک. میخندد. خنده هم دارد.