انسان انگاری جمادات
سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیشب ناگهان گفت: «یه خاطره بگم؟ من بچه بودم یه بار نعلبکی از دستم افتاد روی زمین و پوستپوست شد.»
نفهمیدم چه میگوید: «یعنی شکست؟»
با حوصله توضیح داد: «نه. پوستپوست شد!»
نفهمیدم.
نمیتوانست منظورش را توضیح بدهد. کلمه کم آورده بود. «پوستپوست» را بجای
چیز دیگری به زبان میآورد که در ذهنش شبیه به آن بود.
معمایی شده بود:
«خرد شد؟ کثیف شد؟ نصف شد؟ پشت و رو شد؟»
میخندید و انکار میکرد: «نه. پوستپوست شد!»
*
در ذهن بچه جسم نعلبکی مثل جسم انسان است. اگر لایهای از روی جلد آن برداشته شود، همانطور که از روی نوک انگشت برداشته میشود، آنگاه نعلبکی «پوستپوست» شده است. البته ما بزرگترها به آن میگوییم «لبپَر»
#پنج سالگی