رییس
چهارشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۸۹
چه تصوری از یه اداره داری؟ یه چیزی تو مایههای نقطهچین مهران مدیری؟ یه مشت آدمِ بیهودهی بیاحساس چاپلوس؟ سَر و سِرّ شون با هم بخاطر پول و اضافهکاری و اینهاست؟
بعدش اگه بگم امروز رییسم اومد تو اتاقم و راجع به عطر انبوه بوتههای یاس با هم حرف زدیم چی میگی؟
اگه بگم رییسم داره یه کاروان آدمای جور وا جور رو، با پیگیری دلسوزانه و خارج از برنامهی کاری، میبره کربلا چی میگی؟
اگه بگم روی میزش توت خشک و نخودچی و خرمازاهدی میذاره که بچه ها بخورن و کیف کنن چی میگی؟
من چی بگم؟
اگه بگم رییس منم همیشه یا یه خوراکی رو میزشه یا تو کشوی میزش، چی میگی؟
اگه بگم کشوی میزش هیچ وقت قفل نیست، چی میگی؟
اگه بگم تقریبا همه میتونن به این کشوها دسترسی داشته باشن، چی میگی؟
اگه بگم عیدی برای ما کادو خرید، چی میگی؟
اگه بگم هر وقت بخوایم پشت میزش بشینیم و کاری داشته باشیم از جاش بلند میشه، چی میگی؟
اگه بگم لب تابش هر وقت بخوایم در اختیارمونه، چی میگی؟
اگه همه ی خوبیای رییسم رو بگم، چی میتونی بگی؟