علی آقا مربی
دیشب عروسی «علیآقا مربی» بود و من دستکم صد و هشتاد کیلومتر فاصلهی جغرافیایی داشتم با تالار محترم مراسم و البته فاصلهی غیر جغرافیام را کسی چه میداند؟
حسابکردن فاصلهها، جمع و تفریق پول و سرمایه، برآورد کردن انواع پارامترهای ریاضی و فیزیکی را بیش از هر کس مدیون «علیآقا مربی» هستم. سرگروه با حوصلهای که بیش از «یاد گرفتن» به «یاد دادن» عشق میورزید و شاید همین تنها نقطهضعفش باشد؛ هر چند که همین نقطهی ضعف، امروز خریدار فراوانی دارد.
مهربان بودن را نمیشود یاد گرفت. مهربان بودن توی خون آدم است؛ و سرگروه من ذاتاً مهربان بود و هیچ دلگیر نمیشد اگر چهار بار مشتق و انتگرال میگرفتی و به جایی نمیرسیدی. بار پنجم دوباره تلاش میکرد تا پشت معادله را به خاک بمالی.
«معلم شدن» نانی بود که او در دامنم گذاشت و «مربی بودن» حاصل معاشرتِ عمیق، ولو منقطع ده سالهمان است؛ میهمانیها، سفرها، جلسهها، جهادیها...
حیف بود این عروسی که از دست رفت. باشد لای کتابِ حسرتهای این عمرِ ناتمام.
هر چی باشه عمراً با من آبش توی ییه جوب نمی ره ...