ساعت ده و چهل دقیقهی صبح جهت صرف صبحانه (!) به همراه علیآقا و آقامهدی، به اتفاق بانو رفتیم منزل حمیدخان.
نه سال از ازدواجشان میگذرد و تازه رفتهایم دیدنشان؛ صبح روز شهادت؛ دست خالی!
*
از معصوم روایت کرده اند که: «خداوند ادامهی دوستیِ دیرینه را دوست دارد. پس ادامه دهیدش»