وای من و وای دل
پنجشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۰
-: لطفا خاطرهای از برادر شهیدتان تعریف کنید.
-: از مدرسه آمده بود خانه؛ نشسته بود که غذا بخورد. سر سفره همینطور که قاشق غذا را دهانش میگذاشت، اشکهایش میچکید توی بشقاب.
پرسیدم: «داداش، توی مدرسه اتفاقی افتاده؟»
گفت: «یکی از معلمها امروز سر کلاس راجع به حادثهی عاشورا صحبت میکرد. حرفهایش دربارهی مظلوم بودن امام حسین از خاطرم بیرون نمیرود.»
*
سلام خدا بر شهیدان.