در کمال احترام
چند شب پیش خواب آقای الف را دیدم.
*
آقای الف معلم راهنمایی و دبیرستان ما بود. شخصیتی خاص و اثرگذار داشت. در کار خودش استاد بود و هنرنماییاش با زبان، با کلمات، با گچ و تخته، با عقل و احساس بینظیر بود. در کنار اینها با بچهها صمیمی بود و حتی خیلی از بچههای دورهی ما پشت سرش او را به اسم کوچک صدا میزدند. من اما این کار را نمیکردم. او همیشه برای من آقای الف بود.
من آقای الف را در خیلی چیزها قبول نداشتم. در بسیاری تعاملات اجتماعی، علایق مطالعاتی و جهتگیریهای فکری ذرهای به هم شباهت نداشتیم. حتی مدتها بخاطر رفتارهایش چشم دیدن او را هم نداشتم. نفرتی پیچیده در لایهی مبهمی از محبت. او الگوی من در بسیاری موارد شخصی بود و منصفانه بگویم امروز من بیش از هر معلم دیگری به او شبیهم.
*
جالب است که بعد از این همه سال، آقای الف توی خواب برای من هنوز آقای الف است.
توی خواب هم نمیتوانم معلمم را به نام کوچک بخوانم؛ هر چقدر هم که بزرگ شده باشم.