تکرار تاریخ
تقریباً همهی حیوانات مزرعه از پدران خود داستان «جوجه اردک زشت» را شنیده بودند.
شاید به همین دلیل بود که کسی از دیدن جوجهای بدقواره در صف جوجههای تازه متولدشدهی اردکخانم تعجب نکرد. حتی شنیده شد که چند تا از گوسفندها در گوش هم پچ پچ میکنند:
«بع بع؛ یه داستان تکراری. دوباره یه جوجهی قو با جوجه اردکها قاطی شده. حتماً چون خیلی بیریخته بقیه تحویلش نمیگیرن و بعد از یه مدت سرخورده و افسرده میشه. اما آخر داستان همه میفهمن که این جوجهی زشت از همهشون بهتر و قشنگتره. بــــع»
*
+ پایان اول: نظر گوسفندها درست بود. تاریخ تکرار شد و جوجه اردک زشت تبدیل به قویی زیبا شد.
+ پایان دوم: جوجه اردک زشت یک جوجه کلاغ بود. او هیچوقت شناکردن یاد نگرفت و روز به روز بیریختتر شد.
+ پایان سوم: جوجه اردک زشت فقط یک جوجه اردک زشت بود.
----- پایان سوم الف: او بدون توجه به تمسخر دیگران به بزرگ شدن و اردک بودن خودش ادامه داد.
----- پایان سوم ب: فشار روانی روی جوجه اردک زشت او را به پوچی رساند و آخرش معتاد شد.
----- پایان سوم ج: او تمام عمر چند ماههی خود را صرف تأمین هزینههای جراحی زیبایی و غیره کرد. اما چه فایده؟
+ پایان چهارم: بخشی از نظر گوسفندها درست بود. جوجه اردک زشت در واقع یک جوجهی قو بود. اما فقط همینقدر از تاریخ تکرار شد و زندگی جوجه کوچولو به پایان سوم ب یا ج ختم شد.