ناهمگونی
سه شنبه ۴ خرداد ۱۳۸۹
اصغرآقا: آن جا که باید می گرفتی باز بودی... / حالا چرا بگرفته ای نامرد، ای دل!
من: مجردی «زیباکنار» رفتن این چیزها رو هم داره!
اصغرآقا: هر چه همرنگ جماعت بشویم... / باز هم وصله ی ناهمگونیم
من: بمیرم برا دل کوچیکت!
من: مجردی «زیباکنار» رفتن این چیزها رو هم داره!
اصغرآقا: هر چه همرنگ جماعت بشویم... / باز هم وصله ی ناهمگونیم
من: بمیرم برا دل کوچیکت!
"هر چه همرنگ جماعت بشویم... / باز هم وصله ی ناهمگونیم"
بهتر از سیب زمینی بودن است که!!
سیب زمینی بودن حس بدی است. از خودم بپرسند. بودم می دانم طعمش را!
فکر می کنی چه دنیای پر از علم و دانشی. همه چی آرومه من چقد خوشحالم
بعد می خوری به یه آدم با حال یعنی از همین آدم هایی که تو باغ هستن نه سیب زمینی زیر خاک.............. یا به یه حرف.
آنوقت دلت می خواهد آب بشی بری تو زمین که آنموقع که باید می رفتی دریا کنار رفتی دریا کنار!
تنها نکته مثبت اش اینه که خدایت فراموشت نکرده که انداخدتت تو این گرداب خود ساخته.