حالا به کیفیت و کمیت رازهای برملا شده در این همایش و جنسیت و شأنیت حاضران در آن کاری ندارم. واقعاً «وقاحت» مستتر در این تبلیغ آزارم میدهد.
# معلم
- ۰ نظر
- جمعه ۲۹ مرداد ۱۳۹۵
[آقا مصطفی توی تاریکی با چراغ قوه بازی میکند]
-: این چیه پسرم؟
-: چراغ قروه.
-: چراغ قروه نه. بگو چراغ قوه.
-: آخه من بچهام. نیمیتونم بگم چراغ قوه؛ میگم چراغ قروه.
دفترچههای بیمه را تمدید کردم.
لنت جلوی ماشین را عوض کردم.
به دیدار محمدم رفتم و شربت نعنا و گل سرخ خوردیم.
در حلقهی مطالعاتی آوینیخوانی شرکت کردم.
برای خودم کیف پول و کمربند خریدم.
برای بچه ها شیرینی کشمشی خریدم.
در برنامهی زندهی رادیویی حرف زدم.
نماز مغرب به مسجد خاتم رفتم.
و جمعاً حدود صد کیلومتر رانندگی کردم.