صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

پایان بندی

دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴

خب
دیگه حرفی برای گفتن نداری؟



به حساب خورشید، پنج سال و شش ماه و هفت روز آزگار است که صاد می‌نویسم.

اسفند نود و سه برایت نوشته بودم:

بهمن ۸۸، شصت و یک ماه قبل از این، صاد را به این نیت راه انداختم که راه ارتباطی با تو داشته باشم و امروز به خالصانه بودن آن نیت‌م ایمان دارم. چه شاه‌ماهی‌های ناخواسته‌ای که در صاد صید کردم و چه گره‌هایی که با صاد باز کردم. همه‌ی این ها به خاطر آن نیت خالصم برای کمک به تو بود.
شصت و چند «برادر»، ده‌ها «بی‌برچسب» ، «نغز» ، «کودکی» و ...
حالا وقتی می‌بینم که بزرگ شده‌ای و قصه‌هایت و غصه‌هایت هم بزرگ شده است، وقتی ظرف لبریز وجودت سر ریز می‌شود و از دست من از این راه دور و از دست صاد با این همه فن و شگرد کاری بر نمی‌آید... با خودم فکر می‌کنم که شاید دیگر صاد ضرورت وجودی نداشته باشد. شک می‌کنم. این طور می‌شود که صاد به گل می‌نشیند.
*
آدمی که پارو نمی‌زند، وقتی قایقش به گل می‌نشیند چه می‌کند جز صبر و دعا؟
*
...
اگر نمی‌نویسم به خاطر تو نیست. اما اگر می‌نویسم حتما به خاطر تو خواهد بود.

بهار آوردنی است.

حالا این‌قدر بزرگ شده‌ای که خودت به تنهایی از شهرتان به شهرمان می‌آیی و برای اولین بار پایت به اداره‌ی بی‌ ارباب‌ رجوع‌مان باز می‌شود و می‌نشینی مقابل من؛ تقریباً همان‌جایی هستیم که صاد از آن شروع شد؛ و برق می‌رود؛ و از این مؤثرتر استعاره‌ای سراغ ندارم که نشان بدهد روابط انسانی نباید متکی به فن‌آوری باشد. باید تو در این اتاق حضور داشته باشی تا وقتی برق می‌رود همچنان با هم باشیم، بی‌واسطه؛ بی صاد.
نقطه‌ی پایان پروژه‌ی فرهنگی اجتماعی صاد (سهامی خاص) را امروز می‌گذارم: نهم ذیقعده‌ی یکهزار و چهارصد و سی و شش است؛ روزی که بعد از پنج سال و شش ماه و هفت روز تو به آشیانه‌ی صاد وارد شدی: به این ساختمان عجیب و ساکت؛ و برق رفت.
صادی که پیش از این وجود داشت، از این به بعد دیگر وجود ندارد. تمام شد. روزنوشت‌های منظم و بی‌وقفه‌ای که مسلسل‌وار نوشته و به سمت مخاطب پرتاب می‌شد؛ به پایان رسید. از این به بعد فقط به حرمت نان و نمکی که با انبوه مخاطبان آشنای صاد خوردیم، اگر گاهی روزنوشتی که قابل انتشار باشد وجود داشت، تقدیم می‌شود و تلاش می‌کنم نوشته‌های جدی‌ترم را در جای دیگری که می‌شناسید سامان بدهم.
از خدای بی‌نهایت سپاسگزارم که این قایق بی‌پارو را آن‌طور که خواست راند و به آن‌جا که خواست رساند.

از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور
در سر کوی تو از پای طلب ننشستم

خلاص

  • ۹۴/۰۶/۰۲
  • :: پریشان

# برادر

# صاد

# پاروئیه

نظرات (۲)

می دونستم همه چیز از اول یه بازی بود ؛
و ما بازی خوردیم و توی این دام گرفتار شدیم .
خب حالا از این به بعد چی ؟!
پاسخ:
حقه‌ی مهر بدان مهر و نشان است که بود.
ما رو کشیدین وسط معرکه و رفتین؟
پاسخ:
حالا نه این که شما خیلی منظم و دقیق و مستمر مطلب می نویسید؟!
مطمئن باشید وضعیت به روز رسانی آینده ی صاد از وضعیت به روز رسانی گذشته و حال شما بهتر خواهد بود ان شاء الله!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون