انی مغلوب...
شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۲
پیرمرد زانو زده و دستهایش را به آسمان بلند کرده بود:
«فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ»
و زار میزد.
خدا برایش آب فرستاد. آب زیاد؛ آب منهمر؛ و غمش را شست و نامردمان را غرق کرد.
پیرمرد زانو زده و دستهایش را به آسمان بلند کرده بود:
«فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ»
و زار میزد.
خدا برایش آب فرستاد. آب زیاد؛ آب منهمر؛ و غمش را شست و نامردمان را غرق کرد.