فرمان تو
دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۲
گفتم میرزا تو همچون بوتیماری سر فرو کردهای و همت و وهم دربستهای که مرا این میباید و آن میباید... و جاه و مال میطلبی...
آخر کدام صحت به فرمان تو آمد و به فرمان تو رفت؛
و کدام فرزند به فرمان تو آمد و به فرمان تو رفت؛
تا چنین مغرور شدی؟
اینها را که میگیری، به امانت و عاریت میگیری و شبانی میکنی
تو نمیدانی که هر چه بیش طلبی، بار تو بیش شود و کار تو مشکلتر بود؟
چو در عهدهی این قدر امانت درماندهای، دیگر چه میطلبی؟
بنگر در این امانت و رعایتها که داری.
آخر کدام صحت به فرمان تو آمد و به فرمان تو رفت؛
و کدام فرزند به فرمان تو آمد و به فرمان تو رفت؛
تا چنین مغرور شدی؟
اینها را که میگیری، به امانت و عاریت میگیری و شبانی میکنی
تو نمیدانی که هر چه بیش طلبی، بار تو بیش شود و کار تو مشکلتر بود؟
چو در عهدهی این قدر امانت درماندهای، دیگر چه میطلبی؟
بنگر در این امانت و رعایتها که داری.
به نقل از: معارف، بهاءولد
تاریخ اجتماعی ایران (ج ۴ - ب ۱– ص ۱۹۵)
مرتضی راوندی
نجاتم دهد...