ماهی با اجل
تنها «ما ییییی» باقی مانده را انداختیم توی یک ظرف پلاستیکی در دار و با زحمت آوردیم تهران که تعطیلات را بلکه زنده بماند.
توی خانهی عزیز هم که به طریق اولی هفت سین و تنگ ماهی پیدا نمیشود. یک گلدان بزرگ گل خشک بالای کمد بود که عزیز آورد و گلهایش را -که چند سالی مانده بود- دور ریختیم و تمیز شستیم و تا نیمه آب کردیم. فروشنده گفته بود که آب را بگذارید که کلرش برود. گلدان نیمه پر را رها کرده بودیم که آبش آمادهی شنای «ما ییییی» شود که صدای گنگی برخاست: صدایی شبیه ترک خوردن و شکستن و فرو ریختن. گلدان نحیف گل خشک، طاقت وزن آب را نیاورده بود -شاید هم ترکی از قبل داشته- قبل از آنکه کار از کار بگذرد با هر زحمتی بود گلدان ترک خورده را از اتاق به حمام بردیم و فرشها و میز را نجات دادیم.
«ما یییی» هم در همان ظرف پلاستیکی تا صبح بیشتر دوام نیاورد.
صیاد بی روزی، در دجله نگیرد و ماهی بی اجل، بر خشک نمیرد.
عزیز میگفت که ماهی آمده بود که گلها و گلدان مرا ببرد.