آن صلح تحمیلی
در آن سالهای زد و خورد، یک بار مسلمانان داشتند میرفتند برای حج؛ کاملاً صلح آمیز و با حداقل سلاح. مشرکان قریش جلویشان در آمدند که نمیشود. حالا هر یأجوج و مأجوجی میآمد مکه برای حج با سلام و صلوات هم بر میگشت. اما جلوی کاروان یثرب را گرفتند که نمیشود. نشستند به مذاکره. توافق کردند که مسلمانان بیخیال هدف صلح آمیز خودشان بشوند و برگردند. در عوض قرار شد بعداً اگر خواستند تحت تدابیر سختگیرانه و برای مدت محدود به زیارت بیایند.
در حقیقت خواستهی مشرکان برآورده شد. مسلمانان نقد را دادند و نسیه را گرفتند. تازه نمایندهی مشرکان قبول نکرد که بالای متن توافقنامه نام خدای رحمان و رحیم بیاید. پس نوشتند: «بسمک اللهم» نام پیامبر را هم نگذاشت با احترام بنویسند. فقط نوشتند: «محمد پسر عبدالله» [عالم به فدای نامش]
قبل از آنکه کار به توافق بکشد، وقتی که هنوز معلوم نبود چه بر سر آنان خواهد آمد، پیامبر همه را جمع کرد زیر درخت و پیمان گرفت که در هر آن چه پیش خواهد آمد -چه نبرد و چه غیر آن- با او باشند.
آن صلح شد حدیبیه. آن بیعت هم رضوان.
*
یک سال بعد خیبر تسلیم شد. سه سال بعد هم مکه را فتح کردند: بیخونریزی.
در خیالات خام و شیرین خودم میانگارم:
این توافق «حدیبیه» است؛ سال «دولت و ملت؛ همدلی و همزبانی» هم بیعت رضوان.
چه کسی آن روز که آن قرارداد خفت بار را مینوشتند باور میکرد؟
خدایا، چشم ما را به جمال فاتح مکه روشن کن!
پ.ن:
إذا ظهر القائم (عج) قام بین الرکن و المقام و ینادی بنداءات خمسة: الأول: ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم...
ان شاءالله