راهنمای همشهری - یک سال و سه روز بعد
پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۴
-برخلاف رسم هر ساله امشب عمار و فلسطین را بی خیال شدم-
شب کریسمس؛ شب جمعه؛ ساعت هفت و نیم؛ ساختمان شیک و سفید:
همهی حرفها و توضیحاتش که تمام شد، دو تا سوال پرسیدم که از دو هفته پیش ذهنم را مشغول کرده بود:
- اینجا یک مرکز سیاسی است؟
- باید کت و شلوار بپوشم؟
و جوابها همانی بود که حدس میزدم.
*
ساعت نه و نیم زنگ زدم به عمو جانِ سید برای استخاره.
چه لحظه ای بود. شبیه زمستان هشتاد و هفت...
+ یک سال و سه روز قبل
+ یک روز قبل
شب کریسمس؛ شب جمعه؛ ساعت هفت و نیم؛ ساختمان شیک و سفید:
همهی حرفها و توضیحاتش که تمام شد، دو تا سوال پرسیدم که از دو هفته پیش ذهنم را مشغول کرده بود:
- اینجا یک مرکز سیاسی است؟
- باید کت و شلوار بپوشم؟
و جوابها همانی بود که حدس میزدم.
*
ساعت نه و نیم زنگ زدم به عمو جانِ سید برای استخاره.
چه لحظه ای بود. شبیه زمستان هشتاد و هفت...
+ یک سال و سه روز قبل
+ یک روز قبل