کمپانی خانوادگی
شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶
به یک دلیل آبکی، و با یکی دو بار جلو و عقب کردنِ قرار، خودم را به حمید میرسانم: مردی تنها در آستانهی فصلی سرد.
تابستان پارسال باید میدیدمش؛ آنقدر کارها روی هم ریخت که نشد که نشد.
باورش کمی سخت است. اما دوست رسانهای من دارد تبدیل به یک دانشمند رسانه میشود و در این مسیر چقدر مشت لگد خورده و چقدر خون گریه کرده است.
سه ساعت حرف زدیم و من بار دیگر وجدان کردم که «رفیق» قدیمیاش بهتر است.