شاعرِ شهید
يكشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۷
آنقدر جوان است که از شرق تهران که بخواهد با مترو بیاید به غرب، دو بار اشتباهی خط عوض میکند. اما آخرش میآید؛ به همان ایستگاهی که قرار نبود بیاید؛ و قسمتش میشود -و قسمتمان میشود- که این روزهی دوری را با فاتحه بر مزار شهدا افطار کنیم.
چقدر گرم است: هوا و او؛ و چقدر دلم برایش تنگ شده بود؛ و خدا از دل او خبر دارد. دو سه ساعت از این ماههای دوری میگوید؛ و چقدر فصیح است؛ و چقدر به نفس خودش بصیر است؛ و چقدر مؤدب است.
یکی دو لیوان شربت بیدمشک و لیمو میخوریم و درود میفرستیم به روان همهی آنان که در این سال ما را این همه تشنهی هم کردند.
*
پسری که در شانزده سالگی شهید شده باشد؛ چقدر در هجده سالگی زلال میشود.