پایان یک عبرت
جمعه ۳۱ تیر ۱۳۹۰
این دو قسمت آخر مختارنامه خیلی تلخه. با خمره خمره عسل هم نمیشه شیرینش کرد.
*
فرق مختارنامه با بقیهی سریالهای ایرانی اینه که آخرش عروسی نشد، عروس رو کشتن!
*
مردم کوفه الان چه حسی دارن وقتی این فیلم رو میبینن؟ بچههای ما فردا چه حسی دارن وقتی فیلممون رو ساختن؟
*
آخر مختارنامه عین آخر هزاردستانه. خان مظفر روی بالکن گراندهتل ایستاده و به جنازهی خونین رضا تفنگچی کف خیابون لالهزار نگاه میکنه. مرتضی سماورساز هم عینک رضا رو برمیداره و عصبانی و ناراحت بالا رو نیگا میکنه. منوچهر نوذری نریشن میگه: کاری که امروز به دست رضا نشد، فردا به دست مرتضی کارش بساخت. هزاردستان بود و ابردست؛ غافل از آنکه دست خداست بالاترین دستها. بعد حنانه ضرب میگیره روی نستعلیق آیه «یدالله فوق ایدیهم»
*
«مختار» عبرت بود، نه آرمان.