یکی از رفقا امروز یه فولدر از این شعروگرافیها برام فرستاده. همه مال سعدی و همه هم خوب.
انتخاب خوب و تقطیع خوب.
حرکت خوبیست برای چشیدن قدرت زبان و حلاوت بیان سعدی.
# سعدی
- ۹ نظر
- يكشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۱
یکی از رفقا امروز یه فولدر از این شعروگرافیها برام فرستاده. همه مال سعدی و همه هم خوب.
انتخاب خوب و تقطیع خوب.
حرکت خوبیست برای چشیدن قدرت زبان و حلاوت بیان سعدی.
بدینوسیله از هماکنون لغایت چهارشنبه ۱۷ آبان برقرار میباشد.
سرپرستی واحد قم
بعد از چند ماه مشکلات پیوستهی فنی و محدودیت دسترسی به وبلاگها و مسدود شدن چندبارهی شبکه، به همت ادمین محترم، از امروز رازدل روی سرور اختصاصی جدیدش راهاندازی شدهاست. انشاءالله تا چند روز آینده همگی امکانات متنوعی که روز اول در بخش مدیرت کاربران وجود داشت و به دلایل ضعف سختافزاری غیرفعال شده بود به حالت اولیه بر میگردد.
با قولهایی که برخی دوستان در زمینهی همیاری گرافیکی و نرمافزاری دادهاند امیدوارم بهزودی صفحهی اصلی شبکه حال و هوای تازهای پیدا کند.
فقط میماند شرمندگی ما از همهی برادران و تشکر بخاطر صبر و بردباریشان و از سرگیری نوشتن در وبلاگها و آرزوی روزهای خوب و خوش برای اعضای محترم شبکهی وبلاگنویسان رازدل.
همهچیز خودش جور میشود.
غذای خوب، جای مناسب، زمانبندی، فراغت، رفاقت.
معلوم است که خدا از این سفر راضی است. کارها را خودش ردیف میکند.
*
دیدار حقیقیِ دوستان مجازی صفایی دارد. هر چند که دوستانِ حقیقیمان این روابط مجازی را به سخره بگیرند و ملامتمان کنند.
ما وجدان کردهایم که خدا از این رفاقتها راضی است. خودش وسیلهاش را فراهم میکند.
چه بازیای کرد خدا با «او»
چه بازیای کرد خدا با «من»
چه بازیای کرد خدا با «تو»
*
آمدهای که همین را بگویی.
آمدهای که همین را بگویم.
آمادهای که همین را بشنوی؟
*
چرا بغض میکنی؟
چرا میخندی؟
چرا سرفه میکنی؟
*
ای بردریده دامِ ما
ای وایِ دل
ای وایِ ما
در آخرین صحنهی قسمت چهارم که دیشب پخش شد، پسره که توی اتاق بازجویی تنها مونده بود یه کم مضطرب شد. بعدش بلند شد و کاپشنش رو درآورد و پرسید: «میشه یکی بگه ساعت چنده؟ من نماز ظهرم رو نخوندم»
پای تلویزیون خشکم زده بود. دفعهی اول بود که توی تلویزیون یه همچین صحنهای میدیدم. یعنی نویسنده و کارگردان و بازیگر واقعاً به نماز فکر کرده بودند. دفعه اول بود که توی تلویزیون یه نفر بغیر از پیرزنهای چادر سفید به فکر وقت نماز میافته. باورم نمیشه.
۱۳۹۱ - سی و چند سال بعد از ۵۷ - واقعی
***
hesam ashena originally shared
"راستش را بگو " مجموعه داستانی 30 قسمتی شبکه اول سیما است که از تاریخ 91/8/6 در پنج روز اول هفته پخش می شود . این مجموعه متفاوت حاصل همکاری گروهی منسجم است که دروغ گویی را در سطوح مختلف فردی و اجتماعی عامل اصلی افسرگی عمومی می دانند و همیاری را راه حل بسیاری از مشکلات تلقی می کنند .
این مجموعه یک سر و گردن بالاتر از روال تکرار ی جاری در سریالهای داخلی و خارجی می ایستد.
من در مراحل پایانی تدوین به گروه سازنده ملحق شدم و بازآفرینی یک مجموعه نمایشی در حین فاین کات را تجربه می کنم . مشاهده مشارکتی فعال در فرایند بازبینی و اصلاحات ظریف شکلی و محتوایی به همراه کارگردان ، نویسنده ، مدیر گروه و مدیر شبکه و شناخت تفاوت ذائقه هنرمندان ، مدیران ، مردم و کارشناسان در مورد ماهیت ،کیفیت ، کمیت و نحوه نمایش آسیب های اجتماعی برایم بسیار آموزنده است.
در کنار این سریال برنامه هفتگی به همین نام هم پیشنهاد شده تا با شیوه ای گفتگویی مهمترین آسیبهای اجتماعی را طرح کند.
تو: «حسبی الله و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر»
«لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین»
*
میدانم که احتمالاً مثل من امروز این نوشته را خواندهای.
حالا دارم رمز گشایی میکنم: ترس بر تو غلبه کردهاست؛ غمگینی.
برایت زیر لب میخوانم: «لاحول و لاقوة الا بالله»
نوبت توست؛ رمزگشایی کن.
قبل از نماز صبح غسل کردهام؛ دقیقاً همینامروز.
احرام پوشیدهام و خودم را رساندهام به مسجدالحرام.
خیره ماندهام به کعبه. نماز صبح را در حیاط بیتالله لابلای انبوه جمعیت خواندهام.
خیره ماندهام به کعبه؛ زمزمهکردهام: لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک...
گریه کردهام؛ از دور روی ماه خانه را بوسیدهام و رفتهام هتل.
ظهر دوباره غسل کردهام و سوار اتوبوس مکشوف شدهام و دارم میروم عرفات.
میفهمی؟
باد میخورد توی صورتم. توی اتوبوس ایستادهام. جای نشستن نیست. لای این همه پیرمرد، مو و ریش سیاه انبوهم توی چشم میزند.
میفهمی؟
امشب توی تاریکی نماز میخوانیم روی خاکهای عرفات. حاجی توی نماز سوره میخواند:
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَاتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدَالَ فِی الْحَجِّ...
میفهمی؟
سلام
بعضی وقتها اینطوری میشود. شاید کمکم مجبور باشیم برای رازدل تصمیمی بگیریم که دوستش نداشته باشیم. اما هر چه میکنیم نمیتوانیم تصمیم بگیریم که رازدل را دوستش نداشته باشیم.
*
حالا بعد از یکماه باید جملاتی از آخرین نوشتهی صاد را برای خودم زمزمه کنم:
بیآنکه مقصر باشی، گاهی باید سرت را پایین بیاندازی و شرمنده باشی.
مگر چند تا عزیز داری؟