صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

سه و نیم از خواب بلند شدم و با دوستان رفتیم و نماز صبح را در نمازخانه‌ی بوستان جمشیدیه خواندیم به جماعت و حدود پنج بود که در تاریکی زدیم به کوه. سجاد و من و علی و آقامهدی و برادر اکبر و آن برادر دیگرمان. با احتساب یکی دو تا توقف اضطراری و غیر اضطراری، هفت -ده دقیقه کم- تپه‌ی نورالشهدا بودیم. زیارتی و صبحانه‌ای و هشت انداختیم در سرازیری و نه و نیم سوار ماشین شدیم. اجمالاً این که دوقلوها هنوز خواب بودند که به خانه رسیدم؛ حدود ده و ربع.
*
بعد از سه سال دوری ناخواسته از این نعمت الهی، به لطف دوستان، هشتاد و پنج کیلو گوشت و استخوان را هفده هجده هزار قدم بالا و پایین کشیدم و حالم حالا خوب است. الحمدلله.
قصد کرده‌ایم که ان‌شاءالله به شرط حیات مرداد و شهریور ۹۴ خودمان را از کوه پر کنیم. فعلاً یکی دو هفته همین برنامه‌ی کلکچال برقرار است تا گروه برای قله‌های بلندتر، جمع و گرم شود!
قرار ما: پنجشنبه یا جمعه، نماز صبح، جمشیدیه.
در صورت تمایل حتماً با مادر گروه در کرانه‌های فن‌آوری هماهنگ باشید.

# برادر

# دوست

# سین

# کوه

  • :: بداهه

نه شب، تازه رسیده‌ام تهران؛ خسته و گرسنه؛ تلفنم زنگ می‌خورد. شماره‌ی ناآشنای نهصد و سی و هشت. هر کسی ممکن است باشد. یکی از همکاران، یکی از دوستان قدیمی، یک نفر که شماره‌ی من را به هر علتی از یک نفر دیگر گرفته باشد، مثلاً چون می‌خواهد مشورت کند درباره‌ی هر چیزی، یکی از ... همه‌ی این فکرها در کسری از ثانیه از ذهنم عبور می‌کند. عادت کرده‌ام به پاسخ دادن به شماره‌های ناشناس -و جواب ندادن به شماره‌های آشنا البته!-
پشت خط، صدا، قبل از آن که فرصت حدس زدن پیدا کنم نامش را می‌گوید: یکی از دانش‌آموزان مدرسه است که دو ماه است کلاسمان تمام شده و کارمان هم. شماره‌ی من را از کجا آورده؟ چرا به من زنگ زده؟ چکار دارد؟ قبل از آن که فرصت پرسیدن پیدا کنم می‌گوید الان در حرم امام رضا علیه‌السلام هستم و رو به گنبد؛ اگر حرفی با آقا دارید بزنید؛ و سکوت می‌کند.
نه شب، تازه رسیده‌ام تهران؛ فاصله‌ی بین دیدن شماره‌ی ناشناس روی تلفنم و زمانی که جلوی گنبد امام رضا علیه‌السلام ایستاده‌ام به زحمت پانزده ثانیه می‌شود. مانده‌ام بخندم یا گریه کنم. یک دقیقه‌ای در بهت مانده‌ام. این چه بازی است که با من می‌کند؟ این چه رفتاری است که یک پسر شانزده ساله از خودش نشان می‌دهد؟ بی هیچ مقدمه‌ای؛ بی هیچ زمینه‌ی قبلی؛ بی هیچ درخواست و تقاضایی؛ بی هیچ انتظار منفعت و سودی؛ بی هیچ بی هیچ بی هیچ...
مانده‌ام به امام رضا علیه‌السلام چه بگویم.
چه بگویم؟
چه بگویم؟
*
آدم باید در زندگی چه بکارد تا چنین لحظاتی را درو کند؟

# آدم‌ها

# بچه‌سید

# دوست

# مشهدالرضا

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴
  • :: بداهه
  • :: پریشان
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون