شهریور هشتاد و پنج
چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۸
قرار شده بود که از اول مهر، دو روز در هفته، هر روز سه بار، هر بار دو ساعت، هر بار برای چهل تا پسر بچهی ناشناخته، زبان و ادبیات فارسی بگویم.
ده شب پیوسته کابوس کلاس را میدیدم. هر بار به یک شکل و هر بار به یک زجر.
هر بار عرقریزان از خواب میپریدم و در عجب میماندم از تصمیمی که گرفته بودم که چنین هولناک بود.
تازه معلم بودم و آرمانگرا و خجالتی و بسیار ناتوان و بیتجربه.
*
از دیشب دوباره کابوس اول مهر برگشته؛ بعد از سیزده سال.
سه تا کلاس جدید قبول کردهام از اول مهر، علاوه بر آن یک کلاس سابق، که هر کدام از دور، از اینجا که الان هستیم، ترسناک به نظر میرسد.
*
آدمی که انتخاب نمیکند، چارهای جز صبر بر انتخابهای دیگران ندارد.
سرنوشت سه سال زبان و ادبیات فارسی به قم و حومه و صاد انجامید.
سرنوشت تاریخ و متون کهن فارسی ما را به کجا خواهد برد؟