... همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که: فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قبالهٔ فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین. گاه گفتی: خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش است. باز گفتی: نه! که دریای مغرب مشوش است...انصاف از این ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!
سفری دیگرم در پیش است، اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم...
سفری دیگرم در پیش است، اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم...