آن نیمهی زیبای هنرمندم
گم شده است.
همین است که خواب تو را میبینم.
*
با نسیم سحری
عطر ایمان آید...
# رؤیا
- ۱ نظر
- چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۲
آن نیمهی زیبای هنرمندم
گم شده است.
همین است که خواب تو را میبینم.
*
با نسیم سحری
عطر ایمان آید...
به اتفاق بانو رفتهبودیم مشهد پابوس آقا. جاگیر شدیم در یک مسافرخانهی غریبه ولی مناسب رو به حرم. از زیارت برگشتیم. باران گرفت؛ شدید. از پشت پنجره خیابان را تماشا میکردم. آب توی خیابان روان شده بود سیل آسا. خیابان به خیابان آبها به هم میپیوست. باران شدید بود. بعضی ماشینها توی آب غرق شدند؛ بعضی آدمها.
رودخانهی خیابانها به سمت حرم جاری بود. کم کم آب فرو نشست. آسمان باز شد. آفتاب پیدا شد.
بیدار شدم. صبح شد.
*
خوابم را فراموش کرده بودم تا وسط روز که این را دیدم.
یعنی چه؟