صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هیأت» ثبت شده است

...
ای گردش چشمان تو سرچشمه ی هستی
ما محو تو هستیم، تو حیران که هستی؟
...

# هیأت

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بیت

سحرگاه هفدهم خردادماه هزار و سیصد و هشتاد و نه -که به حساب شمسی بیست و هشت ساله می شوم- نماز صبح را در دو سه متری ضریح اباعبدالله الحسین می خوانم و زیارت وداعی و در بین الحرمین به جانب حرم ابالفضل العباس و زیارت آخر و وداعی دیگر.
هنوز آفتاب نزده است که از کربلا خارج می شویم.

هوا پر از غبار است...

# سفر

# هیأت

  • ۷ نظر
  • سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه

ها؟
از این جا که من نشسته ام تا خود ضریح مولا امیرالمومنین علیه السلام دویست قدم بیش تر فاصله نیست و به قول رضا امیرخانی باید خیلی یول باشی که از این جا وبلاگ به روز کنی!
شب جمعه دعای کمیل را خواندیم در صحن مولا و آمدم دارالانترنت برادران عراقی که هوایی تان بکنم.
*
در این مدت کم چیزهای کوتاه زیادی نوشته ام که اگر عمری بود و بازگشتیم منتشر خواهم کرد.
الان همین قدر بگویم که صحن حرم مولا شده است عینهو مشهد الرضا تمیز و باصفا. البته قبل تر ها هم باصفا بود. اما در دوره ی ملعون تکریتی حال و روز زار و نزاری داشت بنای رفیع صحن و حرم و الان شکر خدا اوضاع خوب است.
از احوال دل ما اما اگر جویا باشید باید بگویم ملالی نیست جز دوری همه ی دوستان.
من جوان ترین شی مذکر کاروانم و در حرم هم هر چه چشم می گردانم بجز پسرکان خردسال مرد جوان کم تر می بینم.
کاش بشود با هم بیاییم.
فردا صبح عازم کاظمیه هستیم و بعد از آن کربلا ان شا الله.
*
عصر یک جمعه ی دلگیر به کربلا خواهیم رسید...


بازار حرم - نجف
شب جمعه

# سفر

# هیأت

  • ۸ نظر
  • پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
مپسندید دم سفر نا امید مرا
ولو دروغ، عزیزان؛ بحل کنید مرا

به یاری خدا عازم آستان‌بوسی عتباتم و به یادتان.

بگذرید.
فاتحه./
پر واضح است که مدتی به روز نمی‌شود.

# هیأت

# سفر

  • ۸ نظر
  • يكشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
بچه ها وقتی شنیدند که تا دو روز دیگر عازم عتبات هستم، مثل پروانه دور زایر امام حسین می چرخیدند.
آن روزها صدام سر کار بود و کمتر کسی سفر عتبات رفته بود.
امین توی منزلشان جلسه ی خداحافظی گرفت. مهران هم آمد و زیارت عاشورا خواند. من قرار بود بروم زیارت و بچه ها زار می زدند. محمدرضا، حسین، علی، اصغر، حمید، عباس، مهدی، اکبر، محسن، هادی، حامد، ...

پذیرایی جلسه نارنگی بود. همان طور نَشُسته با نایلون مشکی گذاشتند وسط و حمله کردند.
گریه و خنده قاطی شده بود.
دی ماه 80

# حمید

# سفر

# فرمانده

# هیأت

  • :: یزد
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون