صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

تو: وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران با صدور بیانیه‌ای، از آن‌چه رفتارهای غیرقابل قبول معدودی از معترضین تجمع کننده مقابل سفارت انگلیس خوانده، ابراز تأسف کرد.
من: توبه بر لب، سبحه بر کف، دل پر از شوق گناه، برو تا تهش.

# فرهنگ

  • :: پیامک

پایین پای زعیم پنجاه و نهم شیعیان نشسته‌ام، مسجد بالا سر، کتاب می‌خوانم.
حضرت آیت‌الله‌العظمی با جمعی از شاگردان عصازنان می‌رسد. بعضی که زودتر متوجه حضورشان شده‌اند، بلند می‌شوند و جلو را خالی می‌کنند. حضرت آیت‌الله خودش چند بار با صدای بلند می‌گوید: «بلند نشید؛ بفرمایید؛ بفرمایید» شاگردانش هم خیلی با احترام همین جملات را خطاب به مردم تکرار می‌کنند.
مردم اما در فکر کار دیگرند. پیر و جوان عقب می‌ایستند تا حضرت آیت‌الله‌العظمی برای استادش فاتحه‌ای بخواند. بعد زائرین حرم یکی یکی جلو می‌آیند و بر شانه‌ی راست آیت‌الله‌العظمی دست می‌کشند و بر صورت می‌مالند. تبرک می‌جویند.

# آیین

# حرم

# قصه

# قم

  • :: بداهه

بعد از یک ماه دوندگی در فضای حقیقی و مجازی، بوی سیب پنجم بالاخره امروز آغاز شد. البته این سومین بوی سیب من است.
این چند روزه مدام یاد بوی سیب سوم هستم و شغلی که دو سالِ پیش تکانم داد...

# اداره

  • :: بداهه
لحظه‌ی دردناکیه
وقتی که چشم باز می‌کنی
و می‌فهمی
غضنفرِ تیم
خودت بودی
و همه
دائماً سعی می‌کردن
جلوت رو بگیرن
که گل بیشتری
به خودی نزنی.
لحظه‌ی دردناکیه

# آزمون

# تربیت

# غضنفر

  • :: بداهه
  • :: نغز


دهه‌ی شصت، دهه امام خمینی(ره) بود و از این پس دهه‌ها هر چه بیابید به جز او انتساب نخواهند داشت. این او بود که هر آنچه که در تقدیر تاریخ انسان این عصر بود ظاهر کرد. حیات انسان‌هایی چون او نفخه‌ای از نفخات روح الهی است که در تن انسان می دمد، در تن زمین مرده، و آن را حیات می‌بخشد.
امام خمینی انسانی چونان دیگران نبود؛ از قبیله انبیا و اصحاب آنان بود و مصداقی از مصادیق معدود «نبا عظیم» که هر هزار سال یکی می‌رسد…
امام خمینی پیامبر تازه ای نبود، اما از یادآوران بود، از مخاطبان «انما انت مذکر» که عهد فطری مردمان با خداوند را به آنان یادآوری کرد و بعد از چند قرن که از هبوط بشر در مصداق جمعی کلی می گذشت، چونان اسلاف خویش -از ابراهیم و اسماعیل تا محمد (ص)_ دوره ای از جاهلیت را شکست و عصر دیگری را آغاز کرد. این عصر تازه را باید «عصر امام خمینی» نام نهاد، چنان که حق آن بود که اعصار پیشین را نیز به انبیا و اوصیا و یاد یاران دیگر انتساب می‌کردند؛ و مردمان همواره چنین کرده اند، اما تاریخ نویسان نه.
*
و من به کلام سیدمرتضی می‌افزایم: «آری؛ مردمان همواره چنین کرده‌اند، اما هنرمندان نه.»

# روح‌خدا

# تاریخ

# رسانه

# آوینی

  • :: روایت امروز

زیتون ایرانی -برخلاف اقوام اسپانیایی‌اش که توی بازار هم فراوان است- درشت نیست؛ تیره هم نیست. نسبت گوشت به هسته‌اش تقریباً نصف به نصف است.
زیتون ایرانی باید کمی تلخ باشد. زیتون‌هایی که تلخ نیست و خیلی هم به نظرتان خوشمزه می‌آید، در فرایندهای عجیب و غریبی تلخی‌زدایی شده‌اند که خاصیت زیتون را کم می‌کند.
زیتون ایرانی را اگر فله می‌خرید، سالم بخرید. هسته شکسته و بی هسته و پرورده -اگرچه شاید خیلی‌ها خوششان بیاید- سالم نیست و «اما» و «اگر» زیاد دارد. زیتون ایرانی سالم این روزها توی بازار از کیلویی سه هزار تومان هست تا پنج و نیم. گران‌تر نخرید. ارزان‌تر هم اگر پیدا کردید ما را بی‌خبر نگذارید.
زیتون ایرانی را در خانه توی سبد بریزید و بشویید. بعد به یک پارچ آب جوشیده، یک قاشق غذاخوری نمک، یک تا دو قاشق غذاخوری نعنای خشک و یک قاشق سوپ‌خوری گلپر اضافه کنید. یک قاشق غذاخوری هم آبلیموی تازه. (بنا بر سلیقه‌ی خودتان می‌توانید سبزیجات دیگری هم اضافه کنید. اما به جای آبلیمو، آبغوره نریزید.) بهتر است نیم ساعت این محلول کنار بماند تا سبزی‌ها خیس بخورند و حسابی مخلوط بشود. بعد زیتون‌ها را توی ظرفی (ترجیحاً شیشه‌ای) بریزید و محتوای پارچ را روی آن خالی کنید تا تمام سطح زیتون‌ها را بپوشاند. در ظرف را خوب ببندید و توی یخچال بگذارید.
بعضی‌ها معتقدند زیتون را نباید توی یخچال گذاشت. البته این موضوع بستگی به جنس زیتون شما دارد و تجربه نشان داده همه‌ی زیتون‌ها بیرون یخچال خوب نمی‌مانند.
با این که طبع زیتون گرم است، اما اگر با غذا زیتون می‌خورید، بهتر است کنارش ماست نخورید.

# طعام

# سبک زندگی

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۹۰
  • :: بداهه

مادر مهربان «سعید» و «امیر» امین آبشوری به ملکوت اعلی پر کشیده و از سفره‌ی ملکوتی فرزندان شهیدش متنعم گشته. خوشا بر احوال او و دریغا از اعمال ما.
*
آقای مهندس-دکتری که خیلی هم ادعای تربیت و اخلاق و اینها داری؛
به نظرت چقدر هزینه بر می‌دارد ثبت کردن داستان زندگی این‌چنین مادرانی؟ چقدر فایده دارد؟
اگر در همین هفت-هشت ساله‌ی اخیر، به اندازه‌ی یک دهم پولی که برای چاپ تبلیغات پر زرق و برق مجتمع در هر سال خرج می‌کنی برای هر مادر شهید بودجه گذاشته بودی، الان شصت تا کتاب داشتی که روش زندگی آن آسمانی‌ها را نشان ما زمینی‌ها می‌داد.
یعنی نمی ارزید؟ در اولویت‌ها نبود؟ به اندازه‌ی پاورلیفتینگ بازدهی نداشت؟
*
حرف همان است که بود:
الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا
*
آقای روش‌مند اخلاقگرا؛
تو را چه بنامم؟ غافل یا خائن؟

# شهید

# مدرسه

# مسعود

  • ۶ نظر
  • چهارشنبه ۲ آذر ۱۳۹۰
  • :: بداهه

به اجبار اداره‌ی محترم در یک دوره‌ی دو ماهه‌ی آموزش الکترونیکی «مفاهیم ارتباط جمعی» شرکت کرده‌ام. همین الان هم از راه دور در پیش آزمون الکترونیکی دوره شرکت کردم. بیست تا سؤال و بیست و پنج دقیقه زمان. امپراطوری معظم گوگل به کمکم آمد و در کمتر از زمان مجاز پاسخ‌های آزمون را یافتم و نمره‌ی هجده از بیست گرفتم.
نباید خیلی انتظار داشته باشند که کارمندالدوله‌ها مطالب درسی که از طریق فایل پی‌دی‌اف و انیمیشن‌های پاورپوینتی به بدترین شکل ممکن ارائه می‌شود ریز به ریز مطالعه کنند. به نظرم به داوطلبی که نتواند در این درس همین کار من را بکند نباید گواهینامه‌ی قبولی دوره داد.
به راستی دانستن مفاهیم ارتباط جمعی بدون این که بتوانی جواب‌های امتحان را از فضای مجازی پیدا کنی چه معنی دارد؟ مگر غایت اهداف این سرفصل درسی، توانمند شدن در بیرون کشیدن گلیم خود از بازار آشفته‌ی ارتباطات جمعی نیست؟
شما چه فکر می‌کنید؟

# اداره

# امتحان

# رسانه

  • :: بداهه

دریا باشد

من باشم

ماه باشد

تو باشی

انار باشد
...

# رؤیا

# صاد

# قاب در قاب

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۰
  • :: پریشان

تو: کتاب‌هایتان را خوانده‌ام؛ نمی‌خواهیدشان؟
من: کتاب‌ها بفدات؛ خودت را می‌خواهم...

# برادر

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۰
  • :: پیامک
عزیز من؛
این چیزایی که دستت هست رو واسه چی نگه داشتی آخه؟
اگه پوله
رد کن بره
اگه سواده
بده به نفر بعدی
اگه تکنیکه
یاد بقیه بده
بخیلی مگه؟

# توحید

  • :: بداهه
  • :: نغز
شمایی که هنوز سر سفره‌ی پدر و مادرتی؛
خونه خونه‌ی پدرته؛
غذا غذای مادرته؛
نمی‌دونی چی داری.
اگه می‌دونستی این‌قدر دست و پا نمی‌زدی که زودتر مستقل شی.
این که داری رو داشته باش.
قدرش رو بدون.
باهاش صفا کن.
یه وقتی میاد که دیگه نیست ها...
از ما گفتن بود.

# ازدواج

# سبک زندگی

  • :: عزیز

یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا

هر یک نفر آدم حسابی که به جمع وبلاگ‌نویسان رازدل می‌پیوند، شعله‌ی امید‌ست که در دل تاریکی‌ها روشن می‌شود.
«ومضات» پرتویی دل انگیز است که جایش در رازدل خالی بود. تا باد فروزان باد.

خاموش که سرمستم بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا

# دوست

# رازدل

  • ۴ نظر
  • پنجشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۰
  • :: بداهه

فردای جشنِ غدیرخم، ابتدای عزای کربلاست.

# هیأت

# اهل بیت

# تاریخ

# آوینی

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۰
  • :: نغز
داماد که تو باشی
کت و شلوار هم می‌پوشم
گل هم می‌خرم
- کارهایی که برای خودم هم نکردم-

# دوست

# ستاد

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
  • :: بداهه
سردار شهید حسن تهرانی مقدم

مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه‌ی میخانه بمیرم

من دُر یتیمم، صدفم سینه‌ی دریاست
بگذار یتیمانه و دُردانه بمیرم

سرباز جهادم من و از جبهه‌ی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم؟

در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم

# شهریار

# شهید

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۰
  • :: بیت
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون