صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

خاله‌جان که نباشد دیگر هیچکس نیست که روز مادر لااقل تماس گرفته باشی و جای عزیز را خالی کرده باشی و پشت تلفن کمی هم بغض کرده باشی.
دنیا اخیراً تمام شده است؛ فقط قبلش خبر نداد که ما هم پیاده شده باشیم.

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۴
  • :: عزیز

خاله جان رفت پیش عزیز؛ شام فاطمیه.
دخترهای مریم خانم حالا کنار هم جمع شده‌اند؛ هر چند توی دنیا خیلی از هم فاصله دارند: یکی قم است، یکی مازندران و این آخری شهر ری.

# خانواده

  • :: عزیز

بابام من رو برد سلمونی.

# خانواده

# واحد قم + حومه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۴
  • :: بداهه

کجای ذهنم خانه کرده‌ای که در بیداری پیدایت نمی‌کنم و در خواب‌ها پیدایم می‌کنی؟

دوش در خواب لب نوش تو را بوسیدم
خواب ما به بود از عالم بیداری ما

# تو

# رؤیا

  • ۵ نظر
  • دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
  • :: پریشان

غروب دوازدهم مرداد ۱۴۰۴، حیاط را خالی کردیم و کلیدی که دوازدهم شهریور ‍۱۳۹۵ تحویل گرفته بودیم، تقدیم صاحبخانه کردیم و باغ فیض تمام شد.
این حیاط کوچکی که هست و آن درخت اناری که نیست و این پله‌هایی که هست و آن همسایه‌ای که نیست و این کوچه‌ای که هست و آن جای پارکی که نیست؛ همه تمام شد.
چهار نفر آمدیم و شش نفر رفتیم؛ یک قرن این‌گونه گذشت.

# مسکن

  • ۱ نظر
  • شنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴
  • :: بداهه

وکیل صاحبخانه، مجموع سیصد میلیون تومان پول رهنی را که در ۹ سال ذره ذره جمع کرده بودیم، زد به حسابم و آخرین رشته‌ی لنگر باغ‌فیض را از هم گسست. 
این مبلغ فقط دو درصد از پولی است که با آن به گلعذار رفتیم.

# مسکن

  • :: بداهه

اولین شبی که مستأجر نبودی، چند سالت بود؟

# مسکن

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱ مرداد ۱۴۰۴
  • :: بداهه

بیست و سوم خرداد، روزِ عزیز است؛ لااقل برای من از سه سال پیش که با تلفن بابا از خواب پریدم و از تهران تا قم را چنان کوبیدم و رفتم که همان روز احسان بیچاره سرسیلندر زد و افتاد گوشه تعمیرگاه؛ بیست و سوم خرداد روز عزیز است.

از امسال اما بیست و سوم خرداد برای خیلی‌ها روزِ عزیز است. خیلی‌ها از ملت ایران که عزیزشان را از دست دادند و خیلی‌ها از ملت ایران که عزیز شدند.

# جنگ

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۴۰۴
  • :: عزیز

هیچ رازی در کار نیست:
آدم باید موقع شستن ظرف‌ها، آستین‌هایش را بالا بزند.

دوستت دارم.
ص

# پسردایی

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۴
  • :: پیامک

امروز مراسم رونمایی از اولین کتاب من و مؤسسه با حضور جمعی از اهالی تربیت و رسانه، در یکی از کتابفروشی‌های جیگولی بالاشهر، به صرف شربت و شیرینی برگزار شد. همزمان هفته معلم و دهه کرامت و سالگرد ازدواج و تولد فرشته و غیره هم بود که جای گفتن ندارد.
شادی اما مناسبتی نیست. همه این‌ها کنار هم می‌تواند هیچ شادی نداشته باشد. هیچکدام این‌ها هم اگر نبود امروز می‌توانست شاد باشد چون مثلاً گاندی از قبر بیرون آمده و با بزش به دیدارم شتافته بود.
*
مدت‌هاست که از مناسبت‌ها بیزار شده‌ام؛ دنبال مناسب‌ها می‌گردم.

# حمید

# کشتی نوح

  • ۰ نظر
  • شنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴
  • :: بداهه

مرتضی: شترم رو جا گذاشتم.
من: کجا؟
مرتضی: توی یه بیابونی؛ رفته بودم بگردم؛ بعدش یادم رفت شترم رو بیارم.



+ پسرک هفت ساله، توی تبلت خانه با دوقلوها ماینکرافت بازی می‌کند.

# زبان

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۴
  • :: پدر مقدس

اولین روزهای تعطیل آغاز سال که همزمان با شب‌های قدر هم بود با خواندن کتاب «الغارات» خراب کردم. عجب زهرمار خالص و تلخی بود. با زجر و سختی و اکراه کتاب را ورق می‌زدم و بخش به بخش پیش می‌رفتم. عجب زهرماری بود.
تاریخ، آینه غبارگرفته‌ای است که هر گوشه آن را که تمیز کنی، بجز وحشت نصیبت نمی‌شود.

# تاریخ

  • ۰ نظر
  • جمعه ۹ فروردين ۱۴۰۴
  • :: کتاب
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون