صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

دیشب تنهایی زده‌ام به جاده و آمده‌ام تهران؛ دیگر اصلاً عین خیالم نیست این دویست کیلومتر بیابان و تاریکی و تنهایی؛ چه ماجراها که در این سال‌ها ندیدیم؛
*
سرظهر توی حیاط مدرسه‌ام که خاله‌جان تماس می‌گیرد؛ حدس می‌زنم تبریک عید می‌خواهد بگوید؛ اما تولد خودم را تبریک می‌گوید؛ چهاردهم شعبان را به خاطر دارد هنوز بعد از چهل و دو سال؛ دلش تنگ خواهرش است؛ تولد را بهانه کرده؛
*
روز مهندس هم بود امروز و بابا بعد از عزیز دل و دماغ تبریک فرستادن این یکی را ندارد؛ این نشانه‌ها چیزهایی را به یادش می‌آورد که اصلاً شیرین نیست؛
*
عصری رفته‌ام سخنرانی گدایی در نشست گروه خیریه؛ ترکیب آشنایی از خانواده شهدا به شکل غیرمعمولی جمع هستند؛ سخنران مشهوری هم دعوت است که اگر حرف‌هایی که زد راست باشد احتمالاً این همه دربه‌دری ارزشش را دارد یک روزی بالاخره؛
*
شب یادم می‌افتد که پنج اسفند سالگرد مسعود هم بود؛ چهل و دو سال نبودن او هم پر شد امروز؛ عجب عسل در عسلی است این شنبه؛
*
منتظر بقیه‌ش هستید؟ چه انتظاری دارید! آدم که با ریش سفید وبلاگ نمی‌نویسد.
*
سال خمسی را هم بستم. امسال حساب و کتابش اصلاً طول نکشید.
*
امشب از تهران تا قم برف می‌بارد. فردا نیمه شعبان است.

# جاده

# خانواده

# شهید

# مسعود

  • :: بداهه

مادر شهید «حمید» -که مادربزرگ شهید «سعید» هم بود- به رحمت خدا رفت.
هر طور بود خودم را رساندم که به «علی» تسلیت بگویم.
در مراسم ختم، «حسن» و «حسین» و «حامد» و «محمود» را هم دیدم.
آن وسط ها دلم برای «مسعود» هم تنگ شده بود...


#کاملاً_واقعی

# دوست

# شهید

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
  • :: بداهه

اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ۖ
وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ۖ
وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا

صدق الله

سوره کهف، آیه ۲۸

# هدی

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
  • :: ذکر
ما به دنیا نیامده‌ایم که کار کنیم؛
ما به دنیا آمده‌ایم که کاری کنیم.
  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
  • :: نغز

تکیه بر دیوار کردم:
خاک بر فرقم نشست

خاک بر فرقش نشیند
آن‌که
یار از من
گرفت...

# بی‌برچسب

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲
  • :: بیت

«مردِ ایران» مردی بالیاقت و درایت است که صاحب به حق زمین و آب و دشت و کوه این سرزمین است.
«ایرانْ مرد» اما آزاده است چون آرش که صاحب چیزی نیست و حتی نام خود را نیز به ایران می‌بخشد.

# ایران

  • :: بداهه

شیر

.
.
.
ای مسلمانان؛
به فریادم رسید:

«طفل هندویی
مرا دیوانه کرد»
.
.
+

# قاب در قاب

  • :: بیت

ماه آخر پاییزه
بارون میاد ریز ریزه
هوا چقدر تمیزه
برگا همه می‌ریزه

#پنج سال و شش ماه

# زبان

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۲
  • :: پدر مقدس

بسم الله الرحمن الرحیم


۱- فَاصْبِرْ
(إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ)

۲- وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ
۳- وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ
(بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ)


صدق الله

(مبارکه غافر - ۵۵)

# هدی

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۲
  • :: ذکر

شش ماه است که ننوشته‌ای.
نوشتن دلیل می‌خواهد؛ ننوشتن هم.
زنده بودن هم؛ زندگی کردن هم.
*

پیچ و خم زندگی آدم‌ها مثل هم نیست؛ اما آغاز و پایان یکی است و ازین راز جان تو آگاه نیست؛ بدین پرده اندر تو را راه نیست. پس: اگر مرگ داد است، بیداد چیست؟ ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟ دم مرگ چون آتش هولناک، ندارد ز برنا و فرتوت باک.

او که رفته جایش خوب است؛ و نگران تو؛ که جایت خوب باشد.

*

زندگی کن لطفاً؛
قوی باش پرنده.

# دوست

# وبلاگ

  • سه شنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۲
  • :: بداهه

صبح چهارده سالگی صاد، سیدعلی که با پسردایی قرار داشته بی‌هوا در می‌زند و مهمان کشتی نوح می‌شود.

در میان ده‌ها چیزی که ذهنم را این هفته‌ها مشغول کرده، آخرینش صاد بوده و معلوم است که چشم نشانه‌بین می‌فهمد که هنوز خبرهایی هست اینجا.

امروز اول وقت کار سیدمهدی را راه انداختم؛ دیروز سیدعلی دیگری را روی صندلی دوم از قم به تهران آوردم؛ پریشب در موکب عزاداری واحد قم و حومه «انگور قرمز» برای عزیز خیرات کردم؛ قبلش تنهایی رفتم حرم و در کنج تاریخ گم شدم؛ آن وسط‌ ها حبیب زنگ زد و پیگیر «برج خیر» شد؛ همه هفته هم با میم.پنهان و آقا سعید برای پیگیری قراردادها و مجوزه سر و کله می‌زده‌ام.


بعد از چهارده سال، من دقیقاً دارم وسط صاد زندگی می‌کنم و هر روز از کنار هم می‌گذریم؛ آهسته و بی‌صدا.

# صاد

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۲
  • :: بداهه

آدم‌ها همه چیز را همین طور حاضر و آماده از مغازه‌ها می‌خرند؛
اما چون مغازه‌ای نیست که دوست بفروشد،
آدم‌ها مانده‌اند بی‌دوست.

# بی‌برچسب

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۲
  • :: نغز

یوسف نجار، جوان مؤمنی که پناه مریم مقدس و پسرش شد، بعد از دو هزار سال، در تهران یادمانی دارد.

# تهران‌گردی

  • :: بداهه

مرتضی میگه: این آقاهه نمیخونه؛ داره اداشونو در میاره.

#پنج_سالگی

  • ۰ نظر
  • جمعه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۲
  • :: بداهه

صبح با گروهبان یک وظیفه که حالا افسر نگهبان هم شده جلسه دارم که بارانی بشود؛
ظهر با معاون وزیر در طبقه هفتم وزارتخانه درباره پروژه چند میلیاردی خواب و خیال می‌بافیم؛
و عصری بعد از سال‌ها یک نفر را به جمع خوانندگان صاد اضافه می‌کنم.


شبیه یک پنجشنبه‌ی واقعی شده است.

# برادر

# پنجشنبه‌ها

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۱۴۰۲
  • :: بداهه

حتی اگر یک گرافیست سرخوش کانادایی هم باشی، فقط به دو چشم بینا نیاز داری که زندگی هر روز مردم فلسطین را یک «وضعیت سورئال» بدانی.
«گی‌دولیل» دین درست و حسابی ندارد؛ ولی آنقدر عقل و شرف دارد که کمدی خونبار صهیونیست‌ها در سرزمین مقدس را تطهیر نکند.

# فلسطین

  • ۰ نظر
  • جمعه ۲۵ فروردين ۱۴۰۲
  • :: کتاب
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون