- ۰ نظر
- پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۷
یه چیزی بین ما هست
نمیتونی انکارش کنی
فقط میتونی فراموشش کنی
-موقتاً فراموشش کنی-
اما بعد
یه بعدازظهر پاییزی
یه سوز سردی میزنه که بوی کاهگل خیس شده میده
و ماه درخشان چشمک میزنه
و انارهای پوست سفید، دونه هاشون قرمز میشه
و بعد
قلبت به تپش میفته
یادت میاد
بالاخره یادت میاد
امروز یک یادداشت صوتی فرستادم برای گروه دوستان.
طبیعتاً امکان انتشار در صاد را ندارد.
فقط نوشتم که یادم نرود نشانههای خدا را
و یادم نرود که کور نیستم؛ کور نباشم.
دیروز یه جایی جلسه داشتم. حالم خوب نبود: یه کم سرماخوردگی و یه کم سر درد و یه کم بیخوابی. اما هر طوری بود جلسه سپری شد و گذشت.
امروز صبح رفیقمون که دیروز توی جلسه بود یکی دو بار زنگ زد و نشد جواب بدم.
پیام فرستاد که «حالت چطوره؟» گفتم «الحمدلله بهترم. اگر امری هست در خدمتم.» گفت «هیچی دیگه میخواستم ببینم بهتر شدی یا نه. همین»
*
ده دقیقهای -عمیق و ساکت- در فکر فرو رفتم: «یعنی چه؟ یعنی فقط زنگ زده حالم رو بپرسه؟ یعنی چه؟ چرا خب؟»
*
تجربهی عجیبیه.
خیلی عجیب.
یکی زنگ بزنه فقط حالت رو بپرسه. نه تبریک بگه. نه تسلیت بگه. نه چیزی بخواد. نه سوالی بپرسه. نه چیزی بگیره. مگه میشه؟
من:
چقدر
این جادهی قم
حال تو را دارد؛
یاد تو را دارد؛
برادر!
تو:
خوشا آن مسافر که منزل ندارد
که دل دارد و پای در گل ندارد
به کوه رفتن نیاز دارم: برای تقویت هوش طبیعی؛ برای فرار از این همه گرفتاری و فشار عصبی؛ برای سالم ماندن؛؛
*
عکس گرفتن را دوست دارم: طبیعت را قاببندی کردن؛ در رنگِ جهان دست بردن؛ ثبت کردن؛؛
*
خیس شدن را دوست ندارم؛ زیرِ بارانِ بیامان. کفشهای پر از آب؛ سوزن سوزن زدنِ سرما به انگشتان؛؛
*
یاد گرفتن را دوست دارم: پرسیدن؛ بحث کردن؛ گوش دادن؛؛
*
صبحانه را دوست دارم: چای در هوای سرد؛ نیمرو در آلاچیق؛ نان و شکلات؛؛
*
گفتگو را دوست دارم: بیتکلف؛ صمیمی؛ بیمقدمه؛ بیجمعبندی؛؛
*
خوابیدن را دوست دارم: صبح روز تعطیل؛ بیخیالِ باران و سرما؛ زیر پتوی گرم و نرم؛؛
*
آبشار را دوست دارم؛ چشمه را بیشتر.
حل معما را دوست دارم؛ طرح معما را بیشتر.
کافه وانیلا را دوست دارم؛ مسجد درکه را بیشتر.
خندیدن را دوست دارم؛ خنداندن را بیشتر.
فیلم دیدن را دوست دارم؛ نقد کردن را بیشتر.
خوردن را دوست دارم؛ خوراندن را بیشتر.
حرف زدن را دوست دارم؛ گوش دادن را بیشتر.
*
این همه «من»
بیرون از «من»
همراه با «من»