صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

هزاره‌ی صاد

جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۲

هزاره ص


من چی میگم؟
واقعاً لازم است توضیح بدهم که چرا تصمیم گرفتم برای خودم و این کلبه‌ی محقر درویشی نوشابه باز کنم؟ یا این‌که همان مصرع نوشته‌ی افتتاحیه‌ی صاد در بهمن ۸۸ (اول ربیع المولود چهارسال پیش) برای تشریح این موقعیت مضحکی که در آن قرار دارم کافی است؟
در یک جمله بگویم که برای من «صاد» بهانه‌ی با شما بودن است و امروز -به روایت ماه- چهار سال تمام از تولد این بهانه‌ی شیرین می‌گذرد. «هزاره‌ی صاد» بار دیگر این بهانه را جان می‌دهد و مزه‌ی با هم بودن را به همه‌مان می‌چشاند.

این بلبله چی میگه؟
«یک خط عمودی و سه تا دایره در مقابلش» این تصور شما از شکل هزار است: «۱۰۰۰»؟ اشتباه می‌کنید.
تصویری که از هم‌اکنون به مدت نامعلومی در بالاصاد مشاهده می‌کنید، تصویری از هزار است. دانشمندان ثابت کرده‌اند که هزار، شباهنگ، عندلیب، هزاردستان یا همان بلبل خودمان قطعاً همین شکلی است و کاربرد آن در این مکان خیلی هم ایهام دارد.
معرفی می‌کنم:
بچه‌ها -> بلبل
بلبل -> بچه‌ها
آن عبارت بعلاوه چهارده هم که در سربرگ این ویژه‌نامه می‌بینید هیچ معنی بدی ندارد و نشان می‌دهد که بیش از چهارده نفر در تهیه‌ی «ویژه‌نامه هزاره‌ی صاد» مشارکت کرده‌اند.

شما چی میگید؟
توضیحات زیادی دارم که به این یادداشت‌ها اضافه کنم.
شاید اگر حال بیش‌تر یا کار کم‌تری داشتم می‌نشستم و برای تک‌تک‌شان جوابیه، تکذیبیه یا اخوانیه‌های مفصلی می‌نوشتم. اما حالا وقت گذشته‌است و هلال باریک ماه ربیع در آسمان است و خوانندگان صاد حتی پیامکی پیگیر هستند که هزاره چه شد؟ لذا در لابلای یادداشت‌ها فقط آن‌جا که مداخله ضروری بوده است در میان دو قلاب [ ] با توضیحات مختصری به محضرتان شرفیاب شده‌ام.
پیوندهای میان‌متنی فراوانی هم در این ویژه‌نامه هست که به انتخاب دوستان از نوشته‌های برگزیده‌ی صاد هستند. زحمت کلیک بر روی آن‌ها را اگر بکشید احتمالاً سفری در زمان و مکان خواهید داشت.
*
برخی از دوستان یادداشت‌های‌شان را به زبان خوش و سر وقت فرستادند که دم‌شان گرم!
برخی دیگر با اصرار فراوان و فشارهای پیامکی: «یادداشتت برسه!  ستاد برگزاری هزاره صاد» نوشته‌هایشان را رساندند که روح‌شان شاد!
و برخی عذر خواستند و به زمان دیگری حواله کردند که یادشان گرامی!

طبیعتاُ جایزه‌ای که قرار بود با مشارکت «روابط عمومی و امور بین الملل واحد قم و حومه» تقدیم کنیم، اهدا می‌شود به یادداشت برگزیده‌ی این ویژه‌نامه که می‌گذارم به انتخاب خودتان. در نظرات بفرمایید که چه کنیم؟
*
یادداشت‌ها را بر اساس زمان ارسال آن‌ها یا به ترتیب قد نویسندگان مرتب نکرده‌ام. بلکه به رسم فهرست پیوندهای مرصاد احتمالاً به ترتیب سن نویسندگان‌شان، آن‌ها را زیر هم چیده‌ام. از دوستان هم‌سن و سال عاجزانه تقاضا دارم با هم دعوا نکنند.
در ذکر اسامی نویسندگان هم به اختصار اکتفا کرده‌ام که حکما گفته‌اند: «آن چه عیان است؛ چه حاجت به بیان است؟» و سپس افزوده‌اند: «فضول هرگز نیاسود» [یا یه همچین چیزی]
بیت:
اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده‌تر بود
بفدایتان

۱
[آقا سیدمجتبی به ایمیل که اعتقادی ندارند. در عوض با پیامک ملاطفت آلودی ابراز فرمودند:]

درود بر وبلاگی که خیلی‌ها فکر کردند فهمیدند چه گفت؛ اما واقعاً نفهمیدند.
درود بر وبلاگی که خیلی‌ها فکر کردند مصداق حرف‌هایش آن‌هاست؛ اما اشتباه فکر کردند.
ای کاش آن‌ها که دوست دارند وبلاگ بنویسند از صاد یاد بگیرند که:
می‌توان وبلاگ نوشت؛ اما از جزییات زندگی ننوشت.
می‌توان وبلاگ نوشت؛ اما روحیه‌ی وبلاگی نداشت.
و به طور کلی می‌توان وبلاگ نوشت؛ اما دختر نبود!


۲
[امیرحسین – بیست و چند ساله – اسمایلی یه نفر که قبلاً وبلاگ نویس بوده – جاده مشهد]

از کجا شروع کنم؟ از چه موقعی خاطره بنویسم از صاد؟ من که مسئول مسافرت بودم و چند شب آن‌قدر کم خوابیدم که یک روز غروب توی دفتر بسیج رومه بیهوش شدم تا نصفه شب؛ ولی دم دمای ظهر یه سر به آی سی تی روستا می زدم تا با اینترنت نمیدونم چند کیلو بایتی ش هزار و هفتصد و هفت دات بلاگفا رو برام باز کنه و بخونم و برگردم به کارها برسم؛ از کجای این چهار سال بگم؟!
وقت ناهار و کمی بعدش که کمی بیکارتر بودم چرخ زدم توی ماههای قبل از سالهای قبل. برای مثل منی که هنوز در گذشته‌های شیرینم سیر می کنم پستهای صاد آشنا بودند ولی آخر هم نفهمیدم یعنی همه ی امیرحسین هایی که کامنت گذاشته بودند من بودم؟...

اگر ما دفترچه مرتبی مثل صاد نداشتیم تا گذران چهار سال فکر و ذکر و خیالمون رو توش ثبت کرده باشیم، ولی همین که گوشه ی دفتر صاد خط خطی کرده بودیم امروز برایمان خاطره شده از گذشته ها، از کامنت هایی که مقید بودم بنویسم و از قرارهای شب جمعه که عزیز برادرم با همان رسم الخط و با همان خلاصه نوشتن های «صدق الله» منتشر می کرد. راستش را بگویم قند در دلم آب می شد وقتی از خاطره مشترکی، از پیامک دوطرفه ای یا چیزی شبیه این ها می نوشتی! نوجوان دانش آموز پانزده شانزده ساله نبودم، جوان دانشجوی حداقل بیست و دو ساله بودم! ولی شاید به خاطر همین روزها که یادم بیاید- چون می دانستم کسی نیستی که این میراث را دود کنی - خوشحال بودم...

دوست دارم یک بار از صدر تا ذیل همه ی این هزار پست را مرور کنم، یعنی دوست داشتم! به صورت تصادفی بعضی ماه ها را هم خواندم، ولی بعد از این پست متوقف شدم و در گِل دلم ماندم:

جمعه ۲۰ آبان ۱۳۹۰
امروز یه نفر داشت می‌رفت یه جایی. براش نوشتم:
بر این سر است که رسوا کند
تو را
هر جا
به تاخت می‌رود
از باختر به خاور
باد

راستی می دانی در خانه ی دو نفره ی ما به چه معروفی؟ آقای صاد!

پ.ن.
عادت دارم ایمیل های مربوط به کارهای باقیمانده را در اینباکس نگه دارم و مابقی را به آرشیو مربوطه بسپارم. ۴ روز گذشته بود و همین یک پیام مانده بود، بی جواب. بعد از این همه ننوشتن و توی این وضعیت به هم ریخته ی فکری و خستگی و ... فکر نمی کردم بیشتر از چند کلمه بتوانم بنویسم. صاد را که خواندم، فقط آمدم - من باب ایمیل قبلی مربوط به بی جواب نگذاشتن! - بنویسم از کجا شروع کنم و چه بنویسم؟ ... که نوشته شد و رسید به این جا!
بگذار که دل حل کند این مسئله ها را...


۳
[آشیخ محمدصادق گرامی مثل همیشه با قلم لطف ما را نواخته‌اند. خاموش و هنرنمای. دقیق و محکم]

اصلش را بخواهی، «صاد» اولین حرف دومین قسمت اسم من است؛ و به نقلی دیگر، سه حرف اول اسمم میان رفقا؛ یعنی من، در میان رفقا، بدون «قاف». هزاره‌ی صاد، یک هزاره قافِ نانوشته است برای من.
«صاد»، مخلوق حسین عزیز است. پیام‌بر پاره‌وقت هم که باشی؛ به اقتضای پارگی ِ وقت، هر از گاهی باید با دست خود، از واژه‌های خام چیزی بسازی و در آن، کمی از نفخه‌ی رسالتت بدمی تا باذن الله پر بگیرد و و هزار نغز ناگفته را لابلای روایت روزمره‌ها و روزنوشت‌ها در آفاق نظرها بگذراند.
سهم من در «صاد»، شاید کم باشد؛ ولی سهم صاد در من کم نیست؛ «وَ کیف یَقِلُّ ما یُتَقَبَّل؟!»

پ.ن:
این نگاشته‌ی شلخته، نه کاملاً سفارشی بود و نه کاملاً دلی. بل أمر بین الأمرین.


۴
[سیدعلی نازنین ما در یک پیامک خسته اما عمیق، به یکی از مهم‌ترین پرسش‌های مخاطبان هزاره‌ی اول صاد (و همه‌ی هزاره‌های بعدی) پاسخ داده است]

ببین واقعا نمیدونم چی باید بگم
آخه من که مخاطب اصلی صاد نیستم
بذار جوون ترا بنویسن ما بخونیم! مث همیشه
بذار نقش من توی صاد یه خواننده معمولی بی آزار بمونه.
به نظر ناقصم میرسه مهمترین نکته صاد وجود مخاطبان خاص و قلقلک دادن ذهن خواننده ها برای فهمیدن پشت پرده بعضی خطابه ها و خواطر نگارنده اش هست!
صاد برا من زنده نگه داشتن یه جنبه هایی از زندگیمه که خیلی دوست دارن بمیرن!! و جاشون رو چیزای دیگه بگیره.
یادمه اولین بار اسم صاد رو توی اتوبوسی که در حال حرکت به جهادی بود شنیدم. به نظرم سال 88 بود. فکر کنم اولین اردویی بود که شما نیومدی.
امیر حسین گفت 1707 شماره شناسنامته!


۵
[یادداشت حسین صاحب وبلاک ترکیب نامتناسبی از هجو و تمثیل و شیدایی است. از یک جامعه شناس حزب اللهی چه انتظاری دارید؟
ایشان خیلی هم اصرار کرد که بنده عنوانی برای این مطلب بگذارم. وقتی خود نویسنده نتوانسته، از منِ ناشر چه انتظاری دارید؟]


هو الحبیب
در مناسبت انتشار هزارمین پست «صاد»، به این فکر می کنم که این نهصد و نود و اندی مطلب منتشر شده از دل چند هزار مطلب منتشر نشده درآمده و حقیقتا به دیدن و خواندن نوشته های در گنجه مانده مشتاق ترم تا آنچه در ویترین مجازی 1707 به نمایش درآمده.
گفتم ویترین و اشتباه کردم! ویترین و زرق و برق های آن مربوط به مغازه های سانتی مانتال امروزی و بازارهای سر شکسته در دعوای سنت و مدرنیته است. «صاد» دکان عطاری قدیمی و بی آلایشی در وسط شهر فرنگ مَجاز است که صاحب مغازه‌اش صبح به صبح نگاهی به بالاصاد انداخته و کرکره را بالا می دهد؛ قوطی های عطر و ادویه و دوا را منظم روی پیشخوان چیده، رتق و فتق امور را به شاگرد مغازه سپرده و خود در پستوی دکان به خویش مشغول می شود!
در شهر فرنگی که هفت روز هفته و بیست و چهار ساعت باز است و مشتری های بی شمارش مسحور تماشای ویترین مسموم خنزرپنزر فروشی ها و خریدار خسران زده ی اجناس بدلی  هستند؛ نویسنده ی صاد، محتاطانه در راسته های مختلف قدم می زند؛ دکان های به دردبخور و مشتری های قابل را پیدا کرده و پیوند می زند. گاه در مسیر دست جوانکی را گرفته، چند قدمی در مسیر نصیحتش می کند و اگر گوش شنوا داشته باشد نشانی دکان را توی جیبش جا می گذارد...!
اگر چه ظاهر ساده ی صاد ممکن است در میان زرق و برق های این چارسوق به چشم نیاید، اما آن که پای به دکان عطاری بگذارد و مشامش قدرت تشخیص بوی گلاب از فاضلاب را از دست نداده باشد، بی درنگ مجذوب خواهد شد.
به این غبطه می خورم که در طول این سال ها نوسانات نرخ ارز، کسادی بازار، تحریم ، تنبلی، ارور404،  روی هوا رفتن سرور و...  نویسنده ی صاد را از پای ننداخته و گذر زمان ارزش و اثر مطالبش را دوچندان ساخته است. مطالبی که گاه یک مخاطب بیشتر نداشته و گاه حتی همان یک مخاطب را هم نداشته است!
... به این فکر می کنم که این نهصد و نود و اندی مطلب منتشر شده از دل چند هزار مطلب منتشر نشده و در پستو مانده  درآمده و حقیقتا مشتاق راه یافتن به پستوی صاد هستم. به لاک تنهایی صاد. همان جا که راز دلِ دل شدگان، نهفته شده است...

پ.ن ۱:
همنشین صالح مانند عطار است که اگر عطر خویش به تو ندهد بوی خوش آن در تو آویزد. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم
پ.ن ۲:
به دلایلی شخصی، به یادماندنی ترین پست صاد برایم همذات پنداری بوده است و تلخ ترین آن ها آقا عزیزالله...


۶
[برادر گمشده‌ی ما، میم میم تنها، در یک پیامک این ابیات حافظ را برای هزاره مرحمت کرد:]

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است، چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده ها
مدعی گر نکند فهم ‌سخن، گو سر و خشت


۷
[محمدمهدی راغب در توضیح این یادداشت گفت: «حقیقتا نوشتن برای این موضوع انشاء افتخاری برایم بود. هر چند در آخر وصله ی ناجور صاد خواهد شد!» خودتان قضاوت کنید]

بسم الله الرحمن الرحیم
اولین باری که در سفرهای دنیای مجازی ام به جزیره ی صاد برخوردم، اوایل تاسیس شبکه ی فخیمه ی رازدل بود. بر خلاف اکثر داستان ها که برخورد و آشنایی ابتدایی شان همراه حسی فوق العاده، عجیب و یا بامزه است؛ هیچ اتفاق خاصی در اولین نگاه به صاد برایم نیفتاد! شاید مشکل از بنده بود، نمی دانم. در بهترین حالت صاد یک وبلاگ بود، با کلی نوشته ی نامفهوم و نامانوس که سطرهایش با ادبیات اختصاصی نویسنده ی آن رقم خورده بود!
آشنا شدن با صاد ضروری بود؛ چون اطرافیان آن را می فهمیدند و من نه! این ضعفی بود که البته جلوه ی خارجی نداشت. ناچار برای حفظ آبرو ادای انسان های فهمیده را در می آوردم. اما می دانستم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی‌شود. نوشته های صاد تحت تاثیر اتفاقاتی که در واقعیت نویسنده اش می افتاد شکل می گرفت. کار سختی بود ولی دست و پا شسته توانستم به اندازه ی ظرفم از صاد بردارم تا اینکه در مقامات معرفتی به جایی رسیدم که موفق شدم یکی از نوشته های صاد را به خودم اختصاص بدهم و بعد از تلاش های شبانه روزی سری میان سرها در بیاورم!
صاد یک وبلاگ نبود. حتی شبیه یک سر رسید خوش‌دست با کاغذ‌های اعلا و جلد کالینگور قهوه‌ای که طلاکوب هم شده هم نبود. توصیفش سخت است و به راحتی قابل بیان نیست! صاد برای نویسنده و مخاطبانش چیزی بیشتر از یک وبلاگ بوده و همین که خاطرات خوبی را طی این چند ساله به وجود آورده و ثبت کرده است و مرور آن خیلی بیشتر از آن زحمتی که بابت نگارش هر روز آن کشیده شده لذت بخش خواهد بود.
امروز که بزم هزاره ی صاد است گفتنش خالی از لطف نیست که هر نوشته از این هزار نوشته، اگر تاثیرش از قدرت قطره ی آبی که می چکد بیشتر نباشد، کمتر نیست و از آن طرف ملاج ما اگر از تخته ی سنگی نرم تر نباشد، سفت تر هم نیست! پس صاد و نویسنده اش بدانند، این هزار تا نشد، هزار تای بعدی، بالاخره روزی کله ی ما را سوراخ می کند و داخل آن می شود! خدا به داد همه مان برسد!
1707 کاراکتر تمام شد!
[البته نوشته قبل از انتشار کمی ویرایش شده و این زحمت کاراکترشماری جنابشان بر باد رفته است]


۸
[آقا رضا از میان هزاره‌ی اول صاد، نوشته‌ی «گر مرد رهی بسم الله» را انتخاب کرده و گفته:]

یادآوری خوبی بود که آدم فقط وسیله است و وسیله باید کاری رو انجام بده که صاحب وسیله میگه، حتی اگر تو ظاهر بی ربط یا دور از ذهن باشه.


۹
[آقا سجاد که اصلا فاکتور دبلیو در روحش وجود ندارد (گفتنی‌ست که ایشان اعتقاد کاملی به روح دارند) بعد از مذاکرات پیامکی پیشنهاد داد:
«میگم بیاین یه کاری کنیم: من سرتیتر چیزایی که به ذهنم میرسه رو براتون میفرستم. شما خودتون یجوری دبلیوش کنین. بعد اگه جایزه رو برد با هم نصف می کنیم.»
ناظران آگاه واقعاً هیچ اظهار نظری نسبت به این پیشنهاد نداشتند که ابراز کنند. ما هم نداشتیم و کلاً بی‌خیال قضیه شده بودیم.
تا این که ایشان در آخرین لحظات به خودشان فشار سختی آوردند و هفت مورد از مسایلی که مرتبط یا غیرمرتبط با صاد به نظرشان رسیده بود مرقوم داشتند. ما به ناچار برای این که خستگی شان در برود برخی موارد قابل تحمل را منتشر می‌کنیم]

...
۴. اگه یادتون باشه یه بار با هم یه بحثی داشتیم درباره دعا و اینکه به من گفتین خودخواه و ...
این گفتگو رو تو صاد منتشر کردین، بعد یکی از بچه ها رفته بود خونده بود اومد به من گفت این حرفا رو تو زدی، نه؟
کلی کف کردم که چقد خوب منو شناخته!
۵. اون دفه هم که [...] خیلی برام لذت بخش بود که تو پست صاد به صورت غیر ملموس اسم منو آوردین.
۶.کلا یکی از لذاتی که موقع خوندن صاد دنبالشم اینه بتونم گفتگوهایی که مینویسینو [می‌نویسید را] با افرادی که در دایره ی اشتراکاتمون هستن مطابقت بدم!
۷. بعضی مواقع میرم پستای خیلی قدیمی شما رو میخونم و تو سیر خاطرات و نوشته هاتون غرق میشم. خاطرات مکه رو خیلی دوس دارم. در ره منزل لیلی


۱۰
[از گل‌آقا یاد گرفته‌ام که وقتی نگفتنی‌ها از گفتنی‌ها بیشتر است، همان گفتنی‌ها را هم نگویم و بنویسم: «بدون شرح»
نامه‌ی برادرم آقا مهدی را بدون شرح بخوانید]

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه:
رسانه‌های گروهی و اجتماعی پنجره‌ای به جهان حقیقی هستند؛
پنجره‌ای به بخشی از جهان حقیقی.

نباید یادمان برود که از این پنجره نمی‌توان همه‌ی حقیقت را دید؛
و هر آن‌چه از این پنجره می‌بینیم لزوماً مطابق با حقیقت نیست.

متأسفانه یادمان می‌رود.
فذکر ان نفعت الذکری

حسین آقا، سلام
خیلی خوب و قشنگ و روشنفکرانه میهمانی مجازی راه انداخته ای. با همان روش های مهندس گونه ای که از یک معلم شاعر بر می آید. یاد "بسم الله" ت می افتم که حالا الحاقیات مرموز گذشته بر آن مقدم شده اند.
دعوت نامه فرستاده ای که بیایم و با یادداشت کوچکی در میهمانی ات شرکت کنم. می توانم رد کنم؟ نه، ولی ... چه باید بگویم؟
صاد پر است از یادداشت های به یاد ماندنی، تلخ و شیرین، و من پرم از حرف های مانده در گلو، تلخ و شیرین. چه باید بگویم؟
از حاشیه های میهمانی های حقیقی و آلبالوهای شاعرانه بگویم یا تکرار نشدنی ترین تاسوعا و عاشورا های عمرم در جوار آستان مقدس بانوی قم، غذاهای نذری و آرزوی سوم؟
از سکوت در فروردین بگویم که به حساب شما زمستان است یا روزهای خاص اردیبهشت و خرداد و دی که شرحش در هیچ سررسیدی نمی گنجد؟
از پنجشنبه های تنهایی بگویم یا جلسات کوتاه و بلند در پارک و مسجد؟
از پروژه های ناتمام و برادران زمانی و سازمان امحاء اسناد بگویم یا روزهای سرد بهشت زهرا و چیپس و نان بربری؟
از بالاصاد ی که در رایحه ی سیب های بهاری گیر کرده بگویم یا از کوتاه و بلند شدن دردناک لیست پیوندها؟
چه باید بگویم؟ داری از برادر کوچکت امتحان سواد رسانه ای می گیری؟ چه باید بگویم؟ آن ها یی را که گفتنی بوده تو خود گفته ای و آن ها یی که در گلو مانده، حتما ماندنی بوده. من از قبل مردودم. بگذار و بگذر از من و بگذار بگذریم. زندگی در عیش را نمی خواهم ولی دوست می دارم در خوشی بمیرم.

انتشار هزارمین نوشته ی وبلاگ صاد و آغاز بهار مبارک
باشد که در سایه ی الطاف حق در راه تعالی قدم برداریم
ان شاء الله
شب اول ربیع المولود یکهزار و چهارصد و سی و پنج


۱۱
[آقا احسان که از همراهان اولیه‌ی صاد است می‌گوید: «برای پیدا کردن مطلبی برای هزاره صاد (علیه الرحمه) رفتم تو سر رسید موضوعی تون و همه مطالب با این موضوعات رو خوندم. کلا خیلی خوش گذشت. از هر کدوم هم یکی رو انتخاب کردم.»
ایشان از هر کدام از دسته‌های پیامک، کودکی و پریشان یک نوشته انتخاب کرده]


پاییز درد
شنبه ۱ مهر ۱۳۹۱

تقویم پریشانی
جمعه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۱

پر از بوی گل
پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱


۱۲
[نوشته‌ی طولانی و غیرقابل پخش مهدی الف. را که پس فرستادم دوباره این را فرستاد. او به جای این که دوباره چیز تازه‌ای از نو بنویسد، همه‌ی جملات غیر قابل انتشار نوشته‌ی اول را درآورده و دوباره فرستاده. امیدوارم با خواندن این نوشته قضاوت نکنید که نوشتن بلد نیست. شهادت می‌دهم که نوشته‌ی اولش خیلی قوی‌تر بود.
قابل ذکر است ایشان ظاهراً برای نوشتن این یادداشت، شب پر از خنده و اشک و پر خاطره‌ای را با مرور نوشته‌های ماه‌های اول صاد پشت سر گذاشته‌اند.]


هیچکاک وبلاگنویس!
از همان روزهای اول زمستان ۸۸ که اتفاقی در گودر (خدا بیامرز) «صاد» را پیدا کردم، آدرسش برایم عجیب بود و آدم را کنجکاو می کرد: هفده صفر هفت.... بالاخره هر آدمی قدری احساس فضولی در وجودش دارد! یا مثلا آن پست هایش با اسم های آشنایِ ناآشنا!
خواندن «صاد» همیشه برایم شبیه تورق رمان های رمزآلود و یا دیدن فیلم های هیچکاک بوده (:دی) با این تفاوت که هرچه جلوتر رفتم کمتر باید دنبال حل مسائل و روابط باشم که اگر قرار باشد بشناسم و بفهمم، جلوتر و به مرور زمان این اتفاق می افتد. البته نمی شود حال خوش وقتی را که مخاطب «صاد» می شدی را پنهان کنی.
دیگر «صاد» خواندش برایم آگاهی از حال و هوای برادر بزرگتر و بزرگواری شده که کمتر می بینمش و بیشتر مشتاقش هستم....
البته حس کنجکاوی هم سر جای خودش است!

پ.ن:
من هنوز «قصه لیلی و مجنون» را نفهمیده ام!!
مهدی الف
شب هنگام / نه دی


۱۳
[آقا محمدمهدی هم از هزاره‌ی اول صاد این یادداشت را برگزیده است]

بیچاره آهویی ...
بیچاره‌تر شیری ...


۱۴
[حالا که بحث به شیر و آهو و این ها رسید بد نیست بگویم که محمدرضای عزیز برای هزاره صاد این پیشنهاد را داده بود]

تو هزاره می تونید در مورد اون شیر بالا سمت چپ وبلاگ بیشتر توضیح بدید  :-)
انصافا اسم من بد در رفته وگرنه همه یه چیزایی دارن بشه بهش گیر داد دیگه
اگه از ایده من استفاده کردید تهش ازم تشکر کنید تو پستتون  :-)

[ضمن تشکر از محمدرضا، پرونده جهت پیگیری به آقا سجاد به عنوان مدعی العموم ارجاع می‌گردد]


بعضی از خواننده‌های خاموش و ناشناس صاد هم گفته بودند که:
«جواب نظرات رو نمیدین و عملا ارتباطتونو رو با مخاطب محدود کردین و همچنین ارتباط مخاطب با خودتون»
آیا ما جواب شما رو نمیدیم مردم؟
آیا ما ارتباطمون رو با شما محدود کردیم مردم؟
آیا ما ارتباط شما با خودمون رو محدود کردیم مردم؟
همان‌طور که از مراودات وبلاگی بالا معلوم است نویسنده‌ی صاد در زمینه‌ی ارتباط با مخاطب و پاسخگویی دچار بیش فعالی می‌باشد و چند نوبت هم در این فقره به پزشک معالج مراجعه نموده و همچنان تحت درمان است. آقای دکتر در این زمینه توصیه کرده که با افراد موهوم و خوانندگان گمنام دم‌خور نشوم و وقتم را با آدم‌های آشنا بگذرانم.
شما هم اگر از آشنایان صاد هستید، خودتان را بیشتر به ما معرفی کنید.


امیدوارم در بخش نظرات این ویژه‌نامه شاهد مشارکت حداکثری همه‌ی شما در جهت شکوفایی سایر استعدادهای مغفول مانده‌ی مخاطبان باشیم.
به امید زنده بودن همه‌ی شما تا انتشار ویژه‌نامه‌ی بعدی
خدانگهدار

نظرات (۱۴)

2
  • امیرحسین
  • اون بخش هایی که داخل کروشه گذاشتی و منتشر نکردی هم جزو متن بود! :) این که اصلا قرار نبود بنویسم و فقط قرار بود از آقای صاد بپرسم که «انتظار داری چی برات بنویسم!؟» تا شد این ها!
    راستی! الآن خوندم چیزی که نوشته بودم رو! واقعا این ها رو هم من نوشته بودم؟ ...
    ***

    هزاره ی هزار و هفتصد و هفت ت مبارک عزیز برادرم!
    ده هزاره شوی و برای میوه های دلت بخوانی این ها را!
    پاسخ:
    با تشکر از تذکر شما
    بخش محذوف مورد اشاره به نوشته اضافه شد.

  • به قول شما میم میم تنها
  • خاطره، خاطره، خاطره...
    گاهی آدم نیاز دارد که خاطراتش جایی باشد که ثبت شود! یعنی به طریقی نمی‎فهمد که ثبت می‎شوند! می‎خواهد خودش ثبت کند.
    اما بعد، وقتی برای مراجعه کردن نمی‎گذارد! اما وقتی همین فضایی که برای ثبت خاطره استفاده شده است، به خاطره سازی بپردازد، شاید اتفاقات خاص دیگری بیافتد!
    پ.ن.:
    آن کسی که مرا با این فضا آشنا کرد، خودش الان در این فضا نیست! پس چرا انتظار دارید در این فضا گم نشده باشم!
  • محمد امین
  • این « بفدایتان » دیکانسِ صاد بود؟!
    پاسخ:
    هزاره‌ی صاد کلاً دیکانس است. «بفدایتان»که قابل شما را ندارد.
    من یادداشت آن جامعه شناس حزب اللهی را می پسندم.
    :)
    پاسخ:
    هجو و تمثیل و شیدایی
  • محمد مهدی
  • از جناب جامعه شناس حزب اللهی سوالی دارم ؛ در عبارت "رتق و فتق امور را به شاگرد مغازه سپرده و خود در پستوی دکان به خویش مشغول می شود!" دقیقا منظورتان از به خویش مشغول می شود چیست ؟
    سیبیلشان را قیچی می زنند؟ دمبل می زنند؟ چیزی توی رگ می زنند؟ فکر می کنند؟
    ... نظرتان را واضح تر توضیح بفرمایید لطفن !
    پاسخ:
    گزینه‌ی «به بچه‌ها شیر می‌دهند» از قلم افتاد.
    بی تردید نوشته ی شماره ی 3
    هجو و تمثیل و شیدایی هم فحش های خوبی بود. ممنون که بدتر نگفتید!

    پاسخ:
    خوبه که خودت میدونی الان چقدر از دستت شکارم!
    فک کنم کسی که خیلی وقت نیست صاد می خونه ولی یه تعداد قابل قبولی از مخاطب های صاد رو میشناسه ، نسبت به همه بالایی ها و سایرین احساس متفاوت تری داشته باشه وقتی هزاره می خونه ... وقتی صاد می خونه
    برا خیلی از ادمای هزاره پست ها خاطره بود ولی برا من فقط یه تعدادیش خاطره اس غالبا .... یه چیزی هست دیگه ، اسم خاصی نمیاد تو ذهنم.

    پ ن 1 : هر دفه خواستم نظرمو - برا هزاره - بعدا درست کنم یه مقدار آدمی زاده تر بشه ، آخرش نشد دیگه !

    پ ن 2 : به هر حال ما از زمان ناگزیریم :-)

    پ ن 3 : نظرم نوشته شماره 3 خیلی عجیب قریب بود ، ولی در مجموع 1 
    پاسخ:
    شما خیلی لطف داری که در همین حد هم سر می زنی و نظر میذاری.
    ایشاللا از خجالتتون در میام.
    1. به نظر شما به کاربردن «نما» در واژه‌ی «هنرنمای» معادل کدامیک از استعمالات زیر است؟
    الف. تماشاگرنما
    ب. واقع‌نما
    ج. قطب‌نما
    د. نماهنگ

    2. بنابر أحوط جایزه را باید به شماره‌ی 1 داد؛ ولی بنا بر أقوی به شماره‌ی 2.

    3. هزاره‌ات، هزاران! حسین جان!
    پاسخ:
    ب

    خب، جازه که مال خودمه

    ولییییی

    نوشته 10 چسبید.

     

    پ.ن: 14 نفر که این حرفا رو نداره

    بودجه تون رو تقسیم کنید به ما هم یه چی برسه

    دل یه آدم رو هم تازه به دست آوردین اینجوری.

    بد میگم

    ..

    .

    اسمایلی التماس عاجزانه

    داوری میان متونی که میدانی اینها را چه کسانی نوشته بسیار کار سختی است.
    کلا قضاوت کار سختی است.
    (لابد به همین دلیل است که پاپ مهربان چنان چرندیاتی را به خدای متعال نسبت داده!)
    حالا...
    سعی کردم قضاوتی که در دنیای مجاز انجام میدهم جدا از قضاوت های دنیای واقع باشد اما فقط سعی کردم!
    شماره 2 معلوم است که مدتی از نوشتن به دور بوده اما نمی توان از احساسات سرشار متنش گذشت. تمثیل های شماره 5 برایم جالب بود
    شماره 10 معلوم است خیلی زحمت کشیده. شماره 3 مانند همیشه عالی و محکم و مختصر.
    به هر حال شماره 1 به دلیل مختصر و مفید بودن بهتر از سایرین است. 
    بقیه دوستان هم کامنت های خوبی گذاشتند و لذت بردیم اما مشخص است که نسل بزرگ شده در دنیای مجازی قوت متنش به نسل بزرگ شده در لابه لای کتاب ها نخواهد رسید...

    صاد خوب است . ان شاء الله خوب تر شود.
    سلام و رحمة الله
    بار دومی‌ست که در حال نوشتن این نظر هستم، بار اول تقریبا اواسط بود که از صفحه رفتم و بعد از حدود بیست دقیقه ، پنداشتم دیگر کاری با آن صفحه ندارم و آن را بستم و اکنون برای بار دوم با اندکی ویرایش مجددا مینویسم.


    حتما دیدید این حلقه‌هایی را که آدم‌ بزرگ‌ها برگزار می کنند و مدلش این طوری‌ست که صندلی‌ها را دایره مانند می‌چینند و آدم‌ها در یک یا دو حلقه دور می‌شینند تا حول یک موضوع یا مساله به گفت‌و‌گو بپردازند. مجری هم میزبان برنامه است.

    آنهایی که در ردیف اول اند سلام‌علیک‌شان با میزبان جلسه بیشتر بوده و علی‌القاعده هنگام ورود از در از سوی میزبان جلسه به سمت ردیف اول هدایت می‌شوند. معمولا هنگام گپ‌و‌گفت و بحث بیشتر سخن می‌گویند، بیشتراظهار نظر می‌کنند، مجری به آنها تیکه می‌اندازد و کلا موضوعیت جلسه و روال رو به جلو آن وابسته به این ردیف اولی هاست.

    اما یکسری دیگر هستند که کمی دیرتر آمدند ، ردیف اول پرشده ، روی صندلی‌های ردیف دوم می‌نشینند. معمولا کمتر حرفی برای گفتن دارند ، خیلی اهل صحبت و نقد حول و حوش موضوع جلسه نیستند و شاید بیشتر دوست دارند گوش بدهند و ببیننند. می توانند با تاخیر زیاد به جلسه بیایند، میتوانند زود‌تر از جلسه خارج شوند، می توانند سر جلسه اگر تلفن‌همراه‌شان زنگ خورد بروند بیرون و پاسخ بدهند. و البته که سر میزبان جلسه آن قدر به گپ و گفت با ردیف اولی ها گرم است که آنها را نمیبیند...

    در این جمع ها گاهی دست خودت است که ردیف اول بشینی یا دوم و گاهی هم این طور نیست
    ...

    در بین این یادداشت ها اگر راستش را بخواهید یک !
    #رای_قومیتی

    اما نمی‌دانم چرا نوشته آن بزرگوار ، که دلمان ب‌شدت برایشان تنگ است، بیشتر از همه به دلمان چسبید، شاید بخاطر حق استادی و تاثیر پررنگ ایشان در زندگی مان یا شاید هم عدم برقراری ارتباط عمیق این حقیر با ادم‌ها و توشته‌ها به خاطر ردیف دومی بودن.

    الله اعلم.

    دل‌تان خوش، روزی‌تان حلال، وبلاگ‎تان پاینده.

    پاسخ:
    «اگر شما خودتان را از ما جدا ندانید، ما شما را از خودمان می‌دانیم.»
    این ادعا از فرط بدیهی بودن نیازی به اثبات ندارد.

    ممنون
  • امیرحسین
  • من به خودم رای می دم که احتمال برنده شدنم بره بالا!
    اگر همشهری شدیم، میام جایزه م رو میگیرم!
    :)
    متاسفانه برخلاف انتظارم همان موضوع اولی که به ذهن متبادر میشود را برداشت کردید و من بنده متوجه شدم اوضاع از آن چیزی هم که فکر میکردم پیچیده تر است.

    موکول شود به بعد تر.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    قرآن کریم
    رساله آموزشی
    هنر شیعه
    گنجور
    واژه یاب
    ویراست لایو
    تلوبیون