عاقبتم میزند طرهی دلدار، دار
پنجشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۸
پنجشنبهی آخر است.
شام را از جای دیگری فرستادهاند: ماکارونی درازی که بر خلاف معمول، اندکی هم تندی دارد؛ و تهدیگ سیبزمینی.
*
خانهای که همه اثاثیهاش روی هم تلنبار شده: انباری را تکاندهایم، آشپزخانه را، اتاقها و کمدها را؛ حتی حمام را.
*
دقیقه آخر که خداحافظی میکنم -از قضا- تلویزیون «هزاردستان» پخش میکند.
«غلامعمه» قمه را تا دسته در سینهی «مفتش شش انگشتی» فرو کرده -سی سال است همین کار را میکند- ، حسن خشتک آواز خراباتی میخواند، «خان مظفر» میخندد و «رضا خوشنویس» فریاد میزند.
چند زنم روز و شب بی تو به گلزار زار / کز تو به پایم خلید ای گل بی خار، خار
جور تو را میزند سبزه و اشجار جار / چیست تو را گرد من یار ستمکار، کار
همه چیز در استعاریترین حالت ممکن در جریان است: از قابلمهی ماکارونی تا هزاردستان تا آخرین جعبهی آلبومهای قدیمی که برای بستنش چسب پیدا نمیکنیم. بر شهر تهران گرد مرگ پاشیدهاند و خانهی پدری در آستانهی ویرانی است.
*
این همه اسباب کشیدم. هیچکدام این همه درد نداشت.
فردا جمعهی آخر است.
برادر جان قرار بر فاصله گذاری اجتماعی در فضای حقیقی است.
فضای مجازی نیازی به فاصله گذاری ندارد.
ماه اول بهار که البته به زمستان می مانست در رنج و غربت گذشت.
با این حال امید است که اردیبهشت، خداوند با سفره ای مملو از شادی و طراوت بهشتی میزبانمان باشد.
دلم برای بداهه هایت تنگ شده، گرچه نغز بهتر است؛
خلاصه اینکه حرفی بزن، دلمان پوکید...