بدینوسیله از هماکنون لغایت چهارشنبه ۱۷ آبان برقرار میباشد.
سرپرستی واحد قم
# قم
# مسکن
# واحد قم + حومه
- ۲ نظر
- شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۱
بدینوسیله از هماکنون لغایت چهارشنبه ۱۷ آبان برقرار میباشد.
سرپرستی واحد قم
«سهشنبه» شانزدهم اسفندماه یکهزار و سیصد و هشتاد و چهار هجری شمسی، بعد از نماز ظهر، به اتفاق اعضای خانواده از تهران به سمت قم حرکت کردیم. روی هم پنج تا ماشین بودیم و احتمالاً بیست و چند نفر زن و مرد.
مثل چنین ساعتی -حدود چهار بعدازظهر- به قم رسیدیم و در یکی از محلههای حاشیهای شهر به خانهی یکی از علما وارد شدیم. آقایان در صدر مجلس و خانمها کمی پایینتر نشستند و «عروس» چادر عوض کرد.
خواندن خطبه و چند جملهای نصیحت و خوش و بش و گرداندن یک ظرف شیرینی، همهی مراسم عقد را تشکیل میداد. بعد «عروس» و «داماد» با پدر و مادرشان چندتایی عکس گرفتند و راهی حرم شدیم. پس از نماز مغرب هم به اتفاق میهمانان در یکی از رستورانهای مرکز شهر شامی خوردیم و به تهران برگشتیم.
در راهِ برگشت، شب، برای اولین بار توی جادهی قم-تهران رانندگی کردم؛ در ماشینی که محارم تازهای در آن داشتم.
*
فاضل نظری تازه سروده بود: «مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد ...» که من کل غزل را قاب گرفتم به دیوار خانهیمان: «... از جادهی سهشنبه شب قم شروع شد» و مدتها طول کشید تا خانوادهی عروس باورشان شد که این شعر را دامادشان نسرودهاست!
*
آن روزها لحظهای تصور نمیکردم که وقتی بار دیگر شانزدهم اسفندماه «سهشنبه» باشد، در همان محلهی حاشیهای شهر قم، همسایهی دیوار به دیوار همان خانهای باشم که خطبهی عقدمان در آن جاری شد.
«تقدیر» حرفهای ناگفتهی زیادی برای انسان دارد.
یه جملهی معروف هست که میگه: «هر دو بار اسبابکشی معادل یک بار آتشسوزیه!»
البته منظور نظر گوینده میزان خسارتهاییه که به اسباب و وسایل -در اثر نقل و انتقال استاندارد و تضمینشدهی شرکتهای باربری (!) - وارد میشه.
اما به نظر من: «هر دو بار اسبابکشی معادل یکبار اردوی جهادیه!»
البته من از نظر معنوی این دو پدیده رو قابل مقایسه نمیدونم. اما واقعاً این موارد به نظرم کاملاً قابل مقایسهست:
پیشقراولی => جستجوی بنگاه به بنگاه و کوچه به کوچهی خانهی جدید
مذاکره و تفاهم با مسئولین منطقه => عقد قرارداد با صاحبخانه و طی کردن شرایط سکونت
تأمین بودجه و اعتبار برای اردو => جمع و جور کردن مبلغ بیعانه و اجاره و ... از هزار راه نارفته
رفت و برگشت به منطقه => سر و کله زدن با راننده و کارگر حمل و نقل و ... برای جابجایی
اسکان جهادی در منطقه => سازگار شدن با خانهی جدید که کمبودهای اقامتی فراوانی دارد
و البته خستگی و بیخوابی و کار بدنی شدید و درگیری لفظی و تنشهای روانی و ... که همواره جزء لاینفک این دو برنامهست.
این همه بار اسبابکشی کردهام و هیچ باری مثل قبل نبوده:
از ک.تکبیری به ک.جعفری، از ک.جعفری به ک.حیدری، از تهران به یزد، از م.فردوس به منزل فاطمی، از منزل فاطمی به منزل شایق، از یزد به تهران، از خ.سردار به خ.پیامبر، از و.224 به و.421، از تهران به قم... و حالا از ک.پاسداران4 به ک.ولیعصر16
هر کدام برای خود ماجرایی و داستانی و هزینهای و تجربهای.
برای فهمیدن زندگی اما اینها تجربههای اندکی است.