صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

بسم الله الرحمن الرحیم

وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ
إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا
أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ

وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ
فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِینًا

صدق الله
احزاب - 36


ترجمه بفرمایید/

# آزمون

  • ۲ نظر
  • شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۹
  • :: ذکر

هر چه در این چند ماه تاریخ تشیع خوانده ام از جلوی چشمم عبور می کند:
از «قم» عازم «ری» می شوم و از آن جا به جانب «عراق» می تازم؛ «نجف»، «کوفه»، «بغداد»، «کربلا».
دلم اما در «خراسان» است.
*
یادداشت های یک سفر غیرمعمولی را در راوی منتشر کرده ام. همان جا بخوانید.

# سفر

# تاریخ

  • ۲ نظر
  • جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه

پسرک نامه فرستاده که:
...می خواستم تولدتون رو تبریک بگم. به قول خیلی ها یک سال بزرگتر شدید، یک سال با تجربه تر و به قول من یک سال به مرگ نزدیک تر. دعا می کنم بتونید از لحظه لحظه ی زندگیتون بهترین استفاده ها رو بکنید...

جوابش دادم:
ممنونم که برخلاف بقیه که نیمه ی خالی لیوان -عمر گذشته- را می بینند، نیمه ی پر لیوان -عمر باقی مانده- را دیدی و یادآور شدی...

# برادر

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۹
  • :: نغز
  • :: پیامک
از 10:30 تا 18:30 میشود یک روز کامل کاری.
ملاقات و گفتگویی بلند و به یادماندنی با برادر عزیزمان راوی مجید.

ضروری بود و مفید. الحمدلله

# دوست

# مجیدم

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه

سحرگاه هفدهم خردادماه هزار و سیصد و هشتاد و نه -که به حساب شمسی بیست و هشت ساله می شوم- نماز صبح را در دو سه متری ضریح اباعبدالله الحسین می خوانم و زیارت وداعی و در بین الحرمین به جانب حرم ابالفضل العباس و زیارت آخر و وداعی دیگر.
هنوز آفتاب نزده است که از کربلا خارج می شویم.

هوا پر از غبار است...

# سفر

# هیأت

  • ۷ نظر
  • سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه

ها؟
از این جا که من نشسته ام تا خود ضریح مولا امیرالمومنین علیه السلام دویست قدم بیش تر فاصله نیست و به قول رضا امیرخانی باید خیلی یول باشی که از این جا وبلاگ به روز کنی!
شب جمعه دعای کمیل را خواندیم در صحن مولا و آمدم دارالانترنت برادران عراقی که هوایی تان بکنم.
*
در این مدت کم چیزهای کوتاه زیادی نوشته ام که اگر عمری بود و بازگشتیم منتشر خواهم کرد.
الان همین قدر بگویم که صحن حرم مولا شده است عینهو مشهد الرضا تمیز و باصفا. البته قبل تر ها هم باصفا بود. اما در دوره ی ملعون تکریتی حال و روز زار و نزاری داشت بنای رفیع صحن و حرم و الان شکر خدا اوضاع خوب است.
از احوال دل ما اما اگر جویا باشید باید بگویم ملالی نیست جز دوری همه ی دوستان.
من جوان ترین شی مذکر کاروانم و در حرم هم هر چه چشم می گردانم بجز پسرکان خردسال مرد جوان کم تر می بینم.
کاش بشود با هم بیاییم.
فردا صبح عازم کاظمیه هستیم و بعد از آن کربلا ان شا الله.
*
عصر یک جمعه ی دلگیر به کربلا خواهیم رسید...


بازار حرم - نجف
شب جمعه

# سفر

# هیأت

  • ۸ نظر
  • پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
مپسندید دم سفر نا امید مرا
ولو دروغ، عزیزان؛ بحل کنید مرا

به یاری خدا عازم آستان‌بوسی عتباتم و به یادتان.

بگذرید.
فاتحه./
پر واضح است که مدتی به روز نمی‌شود.

# هیأت

# سفر

  • ۸ نظر
  • يكشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه

ای که مرا خوانده‌ای
راه نشانم بده...


* ولی حیف که ارباب قتیل العبرات است

# سفر

  • :: بداهه
تو: سلام. ببخشید. حکم گوش دادن به آهنگ مشکوک چیه؟
من: عمل به احتیاط، شرط عقل است.

# موسیقی

# سبک زندگی

  • :: پیامک

عزیز که خودکار را بر می دارد تا پای صلحنامه را امضا کند، چشمم خیره می ماند به گردش دستش و خطوط آشنایی که آن همه سال بارها و بارها پای رضایتنامه ها و کارنامه های مدرسه ام نقش بسته بود.

چقدر دلتنگ این امضا بودم و نمی دانستم.

# حج

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۹
  • :: عزیز

عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست
دیرگاهی است کز این خط هلالی مستم
...


# حافظ

# رؤیا

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۵ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بیت
اصغرآقا: آن جا که باید می گرفتی باز بودی... / حالا چرا بگرفته ای نامرد، ای دل!
من: مجردی «زیباکنار» رفتن این چیزها رو هم داره!
اصغرآقا: هر چه همرنگ جماعت بشویم... / باز هم وصله ی ناهمگونیم
من: بمیرم برا دل کوچیکت!

# دوست

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۴ خرداد ۱۳۸۹
  • :: پیامک

دی وی دی رایترم شده عینهو جهنم.
هر چی میذارم توش می سوزونه؛ بعد در کمال خونسردی دهنش رو باز می کنه و میگه: «هل من مزید؟»

# فن‌آوری

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۳ خرداد ۱۳۸۹
  • :: نغز

...اذعان می‌کنم که جنگی روانی انجام می‌دهم. اما این جنگ روانی براساس واقعیت موجود و داده‌های درست است.
ما جنگی روانی را که در آن دروغ و فریب باشد، انجام نمی‌دهیم. بلکه جنگ روانی ما براساس داده‌ها و واقعیت‌ها است و اسرائیلی‌ها این امر را می‌دانند.
..

(سید حسن نصرالله حفظه‌الله‌تعالی)
11 اردیبهشت89

# فرهنگ

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۲ خرداد ۱۳۸۹
  • :: روایت امروز
بچه ها وقتی شنیدند که تا دو روز دیگر عازم عتبات هستم، مثل پروانه دور زایر امام حسین می چرخیدند.
آن روزها صدام سر کار بود و کمتر کسی سفر عتبات رفته بود.
امین توی منزلشان جلسه ی خداحافظی گرفت. مهران هم آمد و زیارت عاشورا خواند. من قرار بود بروم زیارت و بچه ها زار می زدند. محمدرضا، حسین، علی، اصغر، حمید، عباس، مهدی، اکبر، محسن، هادی، حامد، ...

پذیرایی جلسه نارنگی بود. همان طور نَشُسته با نایلون مشکی گذاشتند وسط و حمله کردند.
گریه و خنده قاطی شده بود.
دی ماه 80

# حمید

# سفر

# فرمانده

# هیأت

  • :: یزد


خلاف طریقت بود کاولیا
تمنا کنند از خدا جز خدا

# سعدی

  • ۱ نظر
  • جمعه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۹
  • :: بیت
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون